پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
صادق هدایت:اصلا تو بگو ، در مملکتی که دروغ و دزدی تولیدی بزرگ آن شده و هیچکس نه شرع را میفهمد نه به قانون احترام میگذارد رفتن راه راست یعنی چه !!...
«چیزی که تحمل ناپذیر است، حس میکردم از همه ی این مردمی که میدیدم و میانشان زندگی میکردم دور هستم. ولی یک شباهت ظاهری، یک شباهت محو و دور، و در عین حال نزدیک، مرا به آنها مربوط میکرد.»...
دنیا دمدمی است، دو روز دیگر ماها خاک می شویم ،چرا سر حرف های پوچ وقت مان را تلف کنیم؟ چیزی که می ماند همان خوشی است، وقت را باید غنیمت شمرد. باقی ش پوچ است و بعد افسوس دارد ._ صادق هدایت_صورتک ها...
یاد گرفته ام برای دلخوشی ،تغییر ،همدردی ،دوستیعشق ورزیدن ، آموختن ،خندیدن و....در انتظار چیزی نمانم سال هم که نو شود عده ایی از ما فقط یک سال پیر تر می شویم نه بزرگتر .و این یک توهم است که با سال نو ، آدم نو می آیدعزیز حسینی...
صادق هدایت : دنیا دمدمی است ، دو روز دیگر ماها خاک می شویم ، چرا سر حرف های پوچ وقتمان را تلف بکنیم؟ چیزی که می ماند همان خوشی است ، وقت را باید غنیمت شمردباقیش پوچ است و بعد افسوس دارد....
صادق هدایت:چه می شود کرد؟ غذایمان را هم نمی توانیم تغییر دهیم چه رسد به قضا......
همیشه با خودم می گفتم: روزی از جامعه فرار خواهم کرد و در یه دهکده یا جای دور منزوی خواهم شد....
هر کس از این دنیا چیزی برمیدارد من دست برداشتم… - صادق هدایت...
صادق هدایت:به هر چیزی در جهان پناه بیاوری در امان خواهی ماند، اما کافیست انسان بفهمد بی پناهی....
صادق هدایت:ظاهر مرگ را ترسناک کرده اند.مرگ، مادر مهربانى است که بچه هاى خود را پس از یک روز طوفانى در آغوش کشیده، نوازش مى کند و مى خواباند....
اگر ما از حماقتِ مردم استفاده می کنیم گناه از ما نیست ، چشمشان کور شود و دنده شان نرماگر شعور دارند بزنند و پدرمان را در بیاورند ! صادق هدایت توپ مرواری...
صادق هدایت:به پایان فکر نکن!اندیشیدن به پایانِ هر چیزشیرینی حضورش را تلخ می کندبگذار پایان تو را غافلگیر کنددرست مثل آغاز ......
صادق هدایت:بعضی ها فقط پول دارند و تمام عنوان و حیثیت این ها به همان پول است....
صادق هدایت :بشر از همه چیز می تواند چشم بپوشد مگر از خرافات و اعتقادات خودش!...
برف هفت سالگی را بخاطر صدای پدر دوست داشتم پاشو ببین چه برفی اومده!برف ده سالگی را بخاطر آدم برفی هایش،برف چهارده سالگی را بخاطر اخبار و تعطیلی هایش،برف هجده سالگی را درست یادم نیست درمیان افکار یخ زده بودم،برف بیست سالگی قدم زدن های عاشقانه و رد پاهایم،برف بیست و پنج سالگی به بعد فقط سرد بود و سرد بود و سرد..."صادق هدایت"...
من؛ از برهنگانِتن فروش بیزار نیستماز پوشیدگان شرف فروش بیزارم......
صادق هدایت :همه از مرگ میترسندمن از زندگی سمج خودم....
باید رفت !و این لغت رفتنچقدر سخت است......
صادق هدایت:برای من هیچ اهمیتی ندارد که دیگران باور کنند یا نکنند !!فقط می ترسم که فردا بمیرم و هنوز خودم را نشناخته باشم......
صادق خان هدایت :انسان ظالم ترین و فاسد ترین حیوانات استبه غیر از منفعت و هوا و هوس خود چیز دیگری را نمی بیند ، خودش از مرگ می ترسد ولی سبب مرگ دیگران را فراهم می آورد انسان و حیوان...
از دور ریختن عقایدی که به من تلقین شده بود آرامش مخصوصی در خودم حس میکردم.تنها چیزی که از من دلجویی میکرد امید نیستی پس از مرگ بود!فکر زندگی دوباره مرا میترسانید و خسته میکرد. من هنوز به این دنیایی که در آن زندگی میکردم، انس نگرفته بودم،دنیای دیگر به چه درد من میخورد؟....
برای من او در عین حال یک زن بود یک چیز ماوراء بشری با خودش داشت. صورتش یک فراموشی گیج کننده همه صورت های آدم های دیگر را برایم می آورد..بطوری که از تماشای او لرزه به اندامم افتاد و زانوهایم سست شد.. در این لحظه تمام سرگذشت دردناک زندگی خودم را پشت چشمهای درشت، چشم های بی اندازه درشت او دیدم، چشم های تر و براق، مثل گوی الماس سیاهی که در اشک انداخته باشند. در چشمهایش..در چشم های سیاهش شب و ابدی و تاریکی متراکمی را که جستجو می کردم پیدا کردم و در سی...
لحاف را جلو چشمم نگه میدارم ، فکر میکنم، خسته شدم ، خوب بود میتوانستم کاسه سرخودم را باز کنم و همه این توده نرم خاکستری پیچ پیچ کله خودم را در آورده بیندازم دور ، بیندازم جلو سگ.هیچکس نمیتواند پی ببرد. هیچکس باور نخواهد کرد، به کسیکه دستش از همه جا کوتاه بشود میگویند: برو سرت را بگذار بمیر . اما وقتیکه مرگ هم آدم را نمیخواهد ، وقتیکه مرگ هم پشتش را به آدم میکند ، مرگی که نمیآید و نمیخواهد بیاید ...!همه از مرگ میترسند، من از زندگی سمج خودم.چ...
ﺁﻧﭽﻪ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﻣﺮﺩﻡ ﺭﺍ ﺍﺩﺍﺭﻩ ﻣﯽﮐﻨﺪ :ﺍﻭﻝ ﺷﮑﻢ ﻭ ﺑﻌﺪ ﺷﻬﻮﺕ ﺍﺳﺖ ﺑﺎ ﯾﮏ مشت ﻏﻀﺐ ﻭ ﯾﮏ مشت ﺑﺎﯾﺪ ﻭ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﮐﻪ ﮐﻮﺭﮐﻮﺭﺍﻧﻪ ﺑﻪ ﮔﻮﺵ ﺁﻥﻫﺎ ﺧواﻧﺪﻩﺍﻧﺪ !...
گذشتهای که حالمان را گرفته است آیندهای که حالی برای رسیدنش نداریم !و حالی که حالمان را به هم میزند ؛چه زندگی خوبی !...
در زندگی زخمهایی هست که مثل خوره در انزوا روح را اهسته می خورد و می تراشد....
یادم باشد که تنهاییم را برای خودم نگه دارم ، و بغضهای شبانهام را برای کسی باز گو نکنم ، تا ترحم دیگران را با اظهار علاقه اشتباه نگیرم ، یاد من باشد که فقط برای سایهام بنویسم ......
ما همهمان تنهاییم، نباید گول خورد، زندگی یک زندان است، زندانهای گوناگون. ولی بعضیها بدیوار زندان صورت می کشند و با آن خودشان را سرگرم می کنند. بعضیها می خواهند فرار بکنند، دستشان را بیهوده زخم می کنند، و بعضیها هم ماتم می گیرند، ولی اصل کار این است که باید خودمان را گول بزنیم، همیشه باید خودمان را گول بزنیم، ولی وقتی می آید که آدم از گول زدن خودش هم خسته می شود...
برف ده سالگی بخاطر ادم برفی هایشبرف چهارده سالگی بخاطر اخبار و تعطیلی هایشبرف هجده سالگی را درست یادم نیست در میان افکار یخ زده بودمبرف بیست سالگی قدم زدن های عاشقانه و رد پاهایمبرف بیست و پنج سالگی به بعد فقط سرد بود و سرد بود و سرد ......
ما همه مان تنهاییم،نباید گول خورد،زندگی یک زندان است ،زندانهایی گوناگون ولی بعضی ها به دیوار زندان صورت می کشند وبا آن خودشان را مشغول می کنند بعضی ها می خواهند فرار بکنند دستشان را بیهوده زخم می کنند و بعضی ها ماتم می گیرند ولی اصل کار این است که باید خودمان را گول بزنیم همیشه باید خودمان را گول بزنیم ولی وقتی می آید که آدم از گول زدن خودش هم خسته می شود...
چه باید کردوقتی سرنوشتخیلی پُر زور تَراز منو امثال من است ...!!...
چه می شود کرد؟ غذایمان را هم نمی توانیم تغییر دهیم چه رسد به قضا......
این سکوت یک جور زبانی است که ما نمیفهمیم......
در زندگی زخمهایی هست که مثل خوره در انزوا روح را اهسته می خورد و مى تراشد. این دردها را نمی شود به کسی اظهار کرد چون عموما عادت دارند که این دردهای باورنکردنی را جزو اتفاقات و پیش امدهای نادر و عجیب بشمارند و اگر کسی بگوید یا بنویسد مردم بر سبیل عقاید جاری و عقاید خودشان سعی می کنند ان را با لبخند شکاک و تمسخرامیز تلقی کنند.زیرا بشر هنوز چاره و دوائى برایش پبدا نکرده و تنها داروی فراموشی توسط شراب و خواب مصنوعى به وسیله ی افیون و مواد مخدره ا...