جمعه , ۷ اردیبهشت ۱۴۰۳
در شهر ما خیاطی بود که خیلی به کار و بار خود می بالید...هر وقتی که مرا می دید، می گفت:برای هرکس که کفن دوختم،محتاج لباس دیگه ای نشد! ■□■شعر: ادریس علیترجمه: زانا کوردستانی...
وقتی که به محله ای دیگر نقل مکان کردیم هر کسی از کامیون چیزی خالی کرد.مادرم ظروف شیشه ای را و خواهرم گلدان های سفالی و برادرم کتاب هایش و پدرم فرش ها را...ناگهان همه گی به من چشم غره رفتند وقتی چشم دوخته بودم به جای خالی تو و چمدانی پر از اشک را از چشمانم خالی می کردم... ■□■شعر: ادریس علیترجمه: زانا کوردستانی...
آیا احساس می کنی،باید سخنی را که هرگز به زبان نیاورده ام بازگویش کنم؟!از سکوت من خودت پی ببر!جز آن سخنان دیرین عاشقانه سخنی تازه ندارم برای گفتن... ■□■شعر: ادریس علیترجمه: زانا کوردستانی...
برای چشم روشنی نوزادهایی که تازه به دنیا می آیند،عصا و عینک ته استکانی و تسبیح و آیینه ی جیبی و کیسه ی تنباکو و دومینه و قیچی سبیل گیر و موگیر و شربت سرفه و آبنبات ببرید!!!زیرا اینجا آدم ها پیر زاده می شوند!. ■□■شعر: ادریس علیترجمه: زانا کوردستانی...
در روز قیامت فرشته های موکل بر شانه های چپ و راستم دفتر اعمالم را می گشایند و تمام لحظاتی را که در فکر و خیالم دستت را می گرفتم و همچون کودکان فیلم های کارتونی خودمان را در مزرعه ی گندم کنار ده کوره ای پنهان می کردیم را،ثواب و کار نیک می نویسند!ولی باز هراس دارم که به دوزخ رهسپارم کنند چونکه جرأت هیچ کاریجز گرفتن دستانت را نداشتم. ■□■شعر: ادریس علیترجمه: زانا کوردستانی...
ناامیدی کلید ندارد که در خانه ات را بگشاید پا ندارد که به دنبالت بدود دست ندارد که گریبانت را بچسبد چشم ندارد که تماشایت کند دهان ندارد که صدایت بزند...ناامیدی گاهی کلمه ای ست که در میان نامه ای به دستت می رسد یا که سکوتی ست حاکم بر خانه و بعد از چند بار زنگ زدن،کسی در را بر رویت نگشاید...یا که شاید خورشید باشد و وقتی در بهارخواب خوابیده ای بر سر و رویت بتابد و بیدارت کند و ببینی که خانه ات سوت و کور است،نه عطر چای...
آری! دنیا عوض شده!مثلن من و تو در یک شهریم فقط و فقط چند کوچه و خیابان از هم فاصله داریم اما آنقدر از هم دوریم که تنها در ترانه های قدیمی به همدیگر می رسیم... ■□■شعر: ادریس علیترجمه: زانا کوردستانی...
روزم را با روشن کردن سیگارم آغاز می کنم و شبم را با خاموش کردن سیگار به پایان می رسانم.باورم شده که زندگی همین دود زیانباری ست که به من لذت می بخشد. ■□■شعر: ادریس علیترجمه: زانا کوردستانی...
با نفرت به خود زل می زنم و در دلم، شرک می برم به آن چیزی که در ترانه های فارسی ست و همیشه بر لبان تو خنده می نشاند. ■□■شعر: ادریس علیترجمه: زانا کوردستانی...
من با شمشیر سکوت به میعادگاه رفتم و او با سپر گله گی به مصاف من آمد،در گرماگرم این نبرد،در عمق قلبم،جسدی بلاصاحب افتاده بود. ■□■شعر: ادریس علیترجمه: زانا کوردستانی...
تو وقتی برای دیدار مادرت، چمدانت را می بندی نرخ بلیط های پرواز افزایش می یابد،وزیر حمل و نقل کنفرانس خبری برگزار خواهد کرد و خبر سفر تو تبدیل به تیتر نخست روزنامه ها خواهد شد و مرزبانان، شش ماه بدون حقوق برای بازگرداندن تو مهلت خواهند داشت. ■□■شعر: ادریس علیترجمه: زانا کوردستانی...
وقتی که کتابی را به دست می گیری شمارگان آن بیشتر خواهد شد وچاپ دهم آن هم نایاب خواهد شد. ■□■شعر: ادریس علیترجمه: زانا کوردستانی...
بعد از تو ماه گرفته ای می شوم و خود را پشت ابری پنهان می کنم،تا حکایتی به پایان رسیده گردم،تا که جوکی خنده دار بشوم!تا که آتشی درون خرمن کاه بشوم!...اما راستی، توبعد از من چه خواهی شد؟! ■□■شعر:ادریس علیترجمه: زانا کوردستانی...
به خانه ی جدیدمان که نقل مکان می کنیم هر چیز بد را از هم پنهان می کنیم من پول را و تو عشق را!باز که می گردیم به خانه ی سابقمان همه ی چیزهای نیک را به هم نشان می دهیم من کینه و تو انتقام را!ما مشکل اسباب کشی داریم،وگرنه می توانیم کولی وار در کوچه ها و کنار جاده ها و میان پارک هابا چند قطره آب و ذره ای روشناییهمانند گل ها، زندگی کنیم. ■□■شعر:ادریس علیترجمه: زانا کوردستانی...
من اسمت را می گذارم ماه!نیمه ی دلم! تکه ی آفتاب!صدها ستاره ی ریخته بر آب حوض...پس تو مرا چه می خوانی؟ ■□■شعر:ادریس علیترجمه: زانا کوردستانی...
آنچنان اسمت را بر قلبم حک کرده ای که هرچه می خواهماز تو بُبُرم، دلتنگ تر می شوم.شعر: سولین عبداللهترجمه: زانا کوردستانی...
زمانی که تو را می بوسم اناری از حسادت پوست می تَرکاند گُلی از شوق آفتاب شکوفا می شود ابری آسمان را می پوشاند همه ی این هابرای رسیدن دو عاشق ستزیر یک سقفِ پُر از مهربانی...شعر: سولین عبداللهترجمه: زانا کوردستانی...
تو بخند تا باغچهبە جای گُلشکوفا بە تو بشود.شعر: سولین عبداللهترجمه: زانا کوردستانی...
صد بار فراموشت کردم،اما تو بازگشتی...دل می گوید:- هرچه عقل بفرماید.شعر: سولین عبداللهترجمه: زانا کوردستانی...
تو نە عطرفروشی و نه باغبان.دختری ی و، وقتی که از خانه بیرون می زنی،از شهر رایحه ی گُل بلند می شود.شعر: سولین عبداللهترجمه: زانا کوردستانی...
چقدر آزار دهنده اند آنهایی که جلوی چشمانمان می روند و اما در دلمان نه...شعر: سولین عبداللهترجمه: زانا کوردستانی...
از روزی می ترسم که سرم را بر روی سینه ات بگذارمو تپش قلبت برای من نباشد.شعر: سولین عبداللهترجمه: زانا کوردستانی...
دل من،کتابی دستنویس ممنوعه ست!که هیچ انتشاراتی مرحمتی برای چاپش نمی کند... شعر: مهدی صالحترجمه: زانا کوردستانی...
او،هر روز، صبح زود زندگی را بیدار می کند و معنایی ژرف به آن می بخشد. شعر: مهدی صالحترجمه: زانا کوردستانی...
تو از همه ی قافیه ی شعرهای نالی زیباتری! شعر: مهدی صالحترجمه: زانا کوردستانی...
ترس دارم که روزی دروازه های عشقت را بر رویم ببندیو در محبس تنهایی زندانی ام کنی!آخر چگونه دلت می آید مرا تنها بگذاریبا چشمانی پر از اشک و آب؟!شعر: چیا هلگوردترجمه به فارسی:زانا کوردستانی...
امشب از فراقت پر از درد و غصه ام عطر تنهایی از جان و روحم برپاست بیناز تو را می خواهد تا که به آغوشم بگشی تا بعد از عمری سرگردانی، نفسی به آرامش برآورمشعر: چیا هلگوردترجمه به فارسی: زانا کوردستانی...
اکنون ضربان قلب شیدایم همچون قلب تو شنیدنی ست ولی آنقدر فاصله مابین ما هست که دل من عاشق توست و دل تو هم خبر ندارد این جنون را...شعر: چیا هلگوردترجمه به فارسی: زانا کوردستانی...
آه! ای عشق کمکم کن!که به یارم برسم چنان دشتی تشنه ی نم نم باران باید یا من به یارم برسم یا که یار به من!یا که هر دوی ما بمیریم و به پایان برسیم.شعر: چیا هلگوردترجمه به فارسی: زانا کوردستانی...
از برای تو، دست از دنیا کشیدم تو نیز دست از من کشیدی!بد جور باختم!اکنون نه تو را دارم، نه دنیا را...شعر: چیا هلگوردترجمه به فارسی: زانا کوردستانی...
خیلی دلتنگتم،اما جرأت نمی کنم نامه ای برایت بفرستم!می ترسم تو مرا نخواهی و از من بیزار شوی...شعر: چیا هلگوردترجمه به فارسی: زانا کوردستانی...
اگر خوابیدم، هیچکس بیدارم نکند،امید دارم که یارم به خوابم بیاید،او خیلی خجالتی ست نکند صدایتان را بشنود و برود!شعر: چیا هلگوردترجمه به فارسی:زانا کوردستانی...
زن، چون به مردی دل ببندد،گمان می برد، جز آن مرد، هیچ مردی دیگر در جهان وجود ندارد اما، اگر دلش بشکند،از همه ی مردان کینه به دل خواهد گرفت. شعر: چیا هلگوردترجمه به فارسی:زانا کوردستانی...
حالم چنین است که بال در بیاورم به سوی آغوش تو، ای گل من!آخه آن روز کی فرا خواهد رسید که تو دلم را به دیدارت شاد کنی؟!شعر: چیا هلگوردترجمه به فارسی: زانا کوردستانی...
شعرهایم،شرح رویاهای تواند،از این روست که همه، آن ها را می ستایند...شعر: چیا هلگوردترجمه به فارسی: زانا کوردستانی...
گذر عمر،جمال و زیبایی ام را شست و مردمان هم،لبخند و شادی ام را...شعر: چیا هلگوردترجمه به فارسی: زانا کوردستانی...
هرگز درک نخواهی کرد، زندگی چه زجرآور است،مادام که زیر این دو بار سنگین کمر خم نکرده ای!بیچارەگی و عاشقیلیکن اگر آگاهی یابی، عاشقی هم قسمی از بیچارەگی ست!.شعر: به ندی علیترجمه به فارسی: زانا کوردستانی...
در میان سفت ترین پوسته مغز گردوی چرب و شیرین منتظر رسیدن است...اگر که رهایی را نفهمد خود پوسیده می شود. شعر: به ندی علیترجمه به فارسی: زانا کوردستانی...
مردی در راه کسب لقمه ای نان،کوله ای پر از نان،مرگی از برای نان،این شناسنامه ی کولبر است،که مرز مابین زیستن و مرگ را طی می کند...در مرزهای آلوده به مین های مرگ آلود که مانند کمربندی میانه ی سنگ و صخره های یک سرزمین را قفل کرده است. شعر: به ندی علیترجمه به فارسی: زانا کوردستانی...
در آن هنگام که کارتنی، به خانه و رختخواب،به شناسنامه و سرزمینت تبدیل می شود!نان به بزرگ ترین کتاب آسمانی مبدل می شود.شعر: به ندی علیترجمه به فارسی: زانا کوردستانی...
جنگ که عطسه کرد!بچه ها، فرشته هایی بی پر و بال شدند و پر گشودند، به پرواز در آمدند به سوی عرش خدایی که مست و خواب آلود و بی خبر بود از فریاد و غم و غصه ی مردمان آواره !!!شعر: به ندی علیترجمه به فارسی: زانا کوردستانی...
مردانه رودرویم بایست و وجود مالامال از نفرتت رابر سر و رویم خالی کن!اینگونه احترامم را نگه داشته ای تا اینکه به دروغ بگویی: دوستت دارم! شعر: به ندی علیترجمه به فارسی: زانا کوردستانی...
دردا و دریغا از تلخی تو، ای نان!شیرینی زندگانی ام را گرفتی و شیرین نشدی...شعر: به ندی علیترجمه به فارسی: زانا کوردستانی...
نه هر جایی مکانم باشد ونه هر لحظه فرصتی دارم...چه بد سلیقه ست زندگی که هر لحظه و هر جایی را به حساب عمرم محاسبه می کند!.شعر: به ندی علیترجمه به فارسی: زانا کوردستانی...
یلدا که بلندترین شب سال نیست...طولانی ترین شبم، شب هایی ست که،دور از آغوشت به خواب می روم. ■□■شعر:دلبرین عبدالفتاح ترجمه به فارسی: زانا کوردستانی...
آسمان،باران،کوهستان،کُردستان آزاد،آتش و تو!زیباترین دارایی های من در هر عید نوروزید.شعر:دلبرین عبدالفتاح ترجمه به فارسی: زانا کوردستانی...
من بی تو نیمه ای ناقصم!ای نیمه ی دیگر زندگی ام،بیا و پرواز کن در میان زندگی من،تا حصار را بگشایم برای پروازت،تا که پر و بالت بشوم،و تو هم آسمانم...شعر: بیان ابراهیمترجمه : زانا کوردستانی...
از جهالتم، سوءاستفاده کردی ومرا وطنم، صدا می زدی.نمی دانستم که سرزمین ها غارت می شوند!.شعر: بیان ابراهیمترجمه : زانا کوردستانی...
تهران، موی و یال اسب آزادی ست و با هیچ قدرتی رام نمی شود!تهران، دریای طوفانی خشم است،گیسوان کوچه هایش را می دهد و به هیچ سنگلاخی، زیبایی اش کم نمی شود.شعر: بیان ابراهیمترجمه : زانا کوردستانی...
زمانی که می میری،به ناگاه همگان دوستت خواهند داشت!معشوقه ات به سویت خواهد آمد بی هر بهانه ای،دوستانت از با تو بودن، سخن می رانند،و همگی اعلام می کنند که چه انسان شریفی بودی!البته در وقت مردنت...شعر: بیان ابراهیمترجمه : زانا کوردستانی...