پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
در آن هنگام که کارتنی، به خانه و رختخواب،به شناسنامه و سرزمینت تبدیل می شود!نان به بزرگ ترین کتاب آسمانی مبدل می شود.شعر: به ندی علیترجمه به فارسی: زانا کوردستانی...
باران ناخواسته آمد؛و لبخند مرد کارتن خواب را -- خواسته شست! زانا کوردستانی...
تاکسی پشت چراغ قرمز ایستاد. کارتن خوابی آمد و به شیشه جلو دستمال کشید. شیشه تمیز بود و نیازی به دستمال نداشت، اما راننده هزار تومان به مرد داد. سر چهارراه بعدی دوباره یک نفر دستمال به دست آمد و شیشه را تمیز کرد. راننده این بار هم هزار تومان به مردی که شیشه را تمیز کرد داد، پشت چراغ قرمز سوم وقتی پسربچه ای آمد که شیشه را تمیز کند، راننده گفت «نمی خواد... دو نفر تمیز کردن بهشون پول دادم، دیگه نمی خواد.»پسربچه گفت «حالاچی می شه به من هم بد...
خیابانهای یخ زدهتمام خیابانها سفید شده بود و همچنان برف میبارید. زنی که بچه یکی، دو سالهاش را در بغل گرفته بود کلاه بچه را تا روی پیشانی کشید و گفت: «چه برفی... مامان جان برفو نگاه کن» نوزاد خوابآلود بود و چرت میزد. راننده گفت: «تو این برف و سرما آدم دلش برا این کارتن خوابا میسوزه... بیچارهها چکار میکنن؟» زن گفت: «اینها که دلسوزی ندارن...» راننده گفت: «چرا ندارن؟» زن گفت: «مرده شوربردهها همشون معتادن...» سکوت شد. کمی جلوتر زن گفت: «ن...