شنبه , ۲۹ دی ۱۴۰۳
ترس دارم که روزی دروازه های عشقت را بر رویم ببندیو در محبس تنهایی زندانی ام کنی!آخر چگونه دلت می آید مرا تنها بگذاریبا چشمانی پر از اشک و آب؟!شعر: چیا هلگوردترجمه به فارسی:زانا کوردستانی...
امشب از فراقت پر از درد و غصه ام عطر تنهایی از جان و روحم برپاست بیناز تو را می خواهد تا که به آغوشم بگشی تا بعد از عمری سرگردانی، نفسی به آرامش برآورمشعر: چیا هلگوردترجمه به فارسی: زانا کوردستانی...
اکنون ضربان قلب شیدایم همچون قلب تو شنیدنی ست ولی آنقدر فاصله مابین ما هست که دل من عاشق توست و دل تو هم خبر ندارد این جنون را...شعر: چیا هلگوردترجمه به فارسی: زانا کوردستانی...
آه! ای عشق کمکم کن!که به یارم برسم چنان دشتی تشنه ی نم نم باران باید یا من به یارم برسم یا که یار به من!یا که هر دوی ما بمیریم و به پایان برسیم.شعر: چیا هلگوردترجمه به فارسی: زانا کوردستانی...
از برای تو، دست از دنیا کشیدم تو نیز دست از من کشیدی!بد جور باختم!اکنون نه تو را دارم، نه دنیا را...شعر: چیا هلگوردترجمه به فارسی: زانا کوردستانی...
خیلی دلتنگتم،اما جرأت نمی کنم نامه ای برایت بفرستم!می ترسم تو مرا نخواهی و از من بیزار شوی...شعر: چیا هلگوردترجمه به فارسی: زانا کوردستانی...
اگر خوابیدم، هیچکس بیدارم نکند،امید دارم که یارم به خوابم بیاید،او خیلی خجالتی ست نکند صدایتان را بشنود و برود!شعر: چیا هلگوردترجمه به فارسی:زانا کوردستانی...
زن، چون به مردی دل ببندد،گمان می برد، جز آن مرد، هیچ مردی دیگر در جهان وجود ندارد اما، اگر دلش بشکند،از همه ی مردان کینه به دل خواهد گرفت. شعر: چیا هلگوردترجمه به فارسی:زانا کوردستانی...
حالم چنین است که بال در بیاورم به سوی آغوش تو، ای گل من!آخه آن روز کی فرا خواهد رسید که تو دلم را به دیدارت شاد کنی؟!شعر: چیا هلگوردترجمه به فارسی: زانا کوردستانی...
شعرهایم،شرح رویاهای تواند،از این روست که همه، آن ها را می ستایند...شعر: چیا هلگوردترجمه به فارسی: زانا کوردستانی...
گذر عمر،جمال و زیبایی ام را شست و مردمان هم،لبخند و شادی ام را...شعر: چیا هلگوردترجمه به فارسی: زانا کوردستانی...