متن ناامیدی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات ناامیدی
بیا بمان نرو.
ڪه مرا میل زندگـے نیست بـے تو.
از اول قصه هام هیچ وقت کلاغش رو نمیبینه
میاد تا نیمه راهش ولی پایان نمیگیره
از اول غم میاد آوار ولی خاکش که پیدا نیست
میشه آروم نشست اما چرا هربار پریشونه
میگن ساده بگیر شاید بیاد ساده بشه دنیا
از اول ساده گی بودم ولی دلی نمیمونه
میخوام...
چنان بر سرمان آمد،
که باور به دستهایمان هم نداریم!
از آن زمان که
بعد از هر شمارش،
همیشه یکی از ما کم میشد.
ما آلوده ایم
به پینه های بغض آلودی که برای حیات
بوی گندم را
در ریه ی روزهای ناکوک
به کوچ عمر
کوک می زنند؛
چشم های در غبار
عطر نان
در یادآور تقویمی
کوک کرده اند
که در اخم ساعت
دیوار را در محاصره
حراج می کنند؛
چه کسی...
(فصل زباله)
در قابِ سردِ پنجره، شهری تفاله است
این قصه، غصه ی غمِ پنجاه ساله است
هر برگِ زرد، رزقِ کلاغی گرسنه شد
جنگل، هجومِ ارّه و فصلِ زباله است
در جیبهای خالیِ این دردِ بیچراغ
خورشید، نقشه ی تهِ بشقاب خاله است
فنجانِ قهوه در کفِ کافه کلافه...
چراغی دست دل دارم چراغی دربر فکرم
ولی هربار از بختم شکایت بیشمار آرَم
مگرفرق است فراق دل چه باشد نام ننگینش
صلاح ازمن چه میجویی که فاجرتر نمیگردم
از من گرفت تا به ابد صبر و تاب را
دیگر ندید چشم من آهنگ خواب را
شور ونشاط و شادی و شعر وجوانی ام
همواره دید دلهره و اضطراب را
خنـבیـבے و בر کنج همان گونـہ ے چالت،
בل ما سخت افـتاב و شکست.
زندگیم یه جوری شده، که مغزم به گوشه نشسته، داره به حال این بشر تاسف میخوره و کلا مقاومت میکنه، در برابر فهم اینکه این اتفاقا داره برای خود من میافته.
چون چشم تو را בیـבم،
ویران شـבہ ام בر خویش.
انگار که بخت با دلم یار نبود
چشمتپشتِ پنجره بیدار نبود
گفتم صدبار با رقیبم مَنِشین
گوشِ تو به حرفِ من بدهکار نبود.
گند زدیم
تا دل به نگاه یار پیوند زدیم
پیوند که نه شکسته ای بند زدیم
هر ثانیه با نهایت دلتنگی
بند دلمان گسست لبخند زدیم
یک عمر پی شرنگ تلخی رفتیم
لبخند به شیرینی ترفند زدیم
در آخر کار خویشتن جا ماندیم
ترفند اگر به جای سوگند زدیم
در...
آنچه غیر قابل تحمل بود انسانها بودند نه زندگی
بی خبر از حال مایی،
آخر به کدامین بهانه..؟
گاهی وقتها "لگدکوب کردن" آدمها با "پا زدن" نیست،
با "حرف زدن" است!...
گاهی بادیدن بعضیها به بدبودن بدترین کسی که تا آن زمان میشناختی شک میکنی.
شب رسید و باز تنها ماندم و خاموش شدم
در دلِ تکرارِ خود بیپنجره، بیهوش شدم
ماه سر زد پشتِ ابر و پرسشی بیپاسخام
در دلِ کوچه، عبورِ سایهای مدهوش شدم
باد میآمد، صدا را با خودش میبرد و رفت
من میان برگهای زرد، محوِ گوش شدم
هر که آمد،...