وقتی که به محله ای دیگر نقل مکان کردیم
هر کسی از کامیون چیزی خالی کرد.
مادرم ظروف شیشه ای را
و خواهرم گلدان های سفالی و
برادرم کتاب هایش و
پدرم فرش ها را...
ناگهان همه گی به من چشم غره رفتند
وقتی چشم دوخته بودم به جای خالی تو و
چمدانی پر از اشک را از چشمانم خالی می کردم...
■□■
شعر: ادریس علی
ترجمه: زانا کوردستانی
ZibaMatn.IR