متن جنگ
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات جنگ
جنگ،
نه آغاز دارد
نه پایان...
در هیاهوی گلولهها،
کودکی، بینام،
رویاهایش را به خاک میسپارد...
مادری،
با چشمانی پر از دلهره،
تابوت خالی را نوازش میکند...
مردی،
با زخمهایی نه بر تن،
که بر خاطره...
و زمین،
که دیگر نای روییدن ندارد،
از خون اشباع شده.
جنگ،
سکوت را...
من نمیدانم چطور باید دوریات را تحمل کنم،
وقتی هر لحظه، نبودنت
مثل صدای بمب،
در دلم میافتد و مرا از درون ویران میکند…
برگرد…
نه برای پایان جنگ، نه برای آرامش شهر…
برگرد برای صلح دلم
در میانهی انفجار و آتش،
کسی از دلهایی نمیگوید
که بیصدا سوختند…
از نگاههایی که ناتمام ماندند،
از دستهایی که به آغوش نرسیدند.
همه از زخمها میگویند،
از تیر،
از خون،
از کشتهها…
اما کسی صدای عاشقی را
در هیاهوی گلوله نمیشنود؛
انگار گناه است،
اگر در دل این همه...
باصفابودنمان شهرت ماست
مهربانیم و این عادت ماست
ریشه در نور و شکفتن داریم
خاک، سرمست صمیمیت ماست
ما دماوندِ غروریم ببین!
فتح خورشید هم از همت ماست
دشمن ذلت و ظلمیم اگر
مکتب آل علی(ع) عزت ماست
مرز و حد با همه داریم ولی
دوستی سبزترین رغبت ماست
رد...
جنگ،
نقاشیِ دیوانهایست
که وطن را
روی بومِ بیزمان،
میکشد؛
و تولد من،
رنگیست
که از فراموشی میجهد.
امسال،
نه فقط یک عدد بیشتر،
که زخمی تازهتر
بر تاریخِ وطن،
بر روزهای جنگ،
بر تقویمی که هنوز
با خون ورق میخورد.
فردا تولد من است...
و مرگِ چند نفرِ دیگر.
این روزها ،همدیگر را محکم تر به آغوش بکشیم.
جنگ سیاهی اش را بر دلهایمان نشانده،اما گرمای آغوش ها، هنوز پناهگاه امنی است.
مدتهاست
از پشت ویترین
خیره مانده است مانکن
به مردمی که از بوتیکِ جنگ
کفنهای مارکدار میخرند...
- پسر:
مادر!
«آسمان» پیدا نیست!
-مادر:
شاید
دور از چشمِ جنگندهها
از سوراخِ کفشات
فرار کرده باشد!
خاموشیِ پس از جنگ را
آژیرها میدانند:
خداحافظی
بیصدا نیست....
جنگ تمام شد،
ولی آژیرها
هنوز بوسۀ آخر را
فریاد میزنند...
(جنگ)
لعنت به جنگ و جانی و جنگ افروز
لعنت به ایـن : تـوحّـش انسان سوز
لعنت به آن که : بهــره بَــرَد از جنگ
لعنت به آن که : گشته ستم آمـوز
(جنگ)
لعنت به جنگ و جانی و جنگ افروز
لعنت به ایـن : تـوحّـش انسان سوز
لعنت به آن که : بهــره بَــرَد از جنگ
لعنت به آن که : گشته ستم آمـوز
چون که از آواره گی مقصود جز آشوب نیست
حال ما افسرده تر ، از حال آن محبوب نیست!
رفت شادی های ما بر باد و در کنج قفس
بلبلی شوریده را آواز هم مضروب نیست
گفت لیلی حرف دل ، مجنون به راهش جان نهاد
حیف شد در عصر...
خاکِ پر غبار، در عطش گلوله، بوی جان میدهد
دستِ بر اشاره، شیشهٔ خاموش، صلح را نقش زد
کودکِ آواره لالایی، از دل آوار، صدای مادر را میخواند
دردِ دل رنجیده، در لابهلای فریاد بیلب، ناله میشود
چشمِ شب مردمک، در روشنی مین، خواب ماه را میبیند
بغضِ پرغم، مرز...
از همان روزی که قابیل سنگ بر هابیل زد
جنگ شد کار بشر در جنگها شمشیر زد
بمب و تیر و اسلحله آمد پدید از دست او
یک طرف بمبی زد و آن دیگری با تیر زد!...
آمد طرفم یکصد و ده ترکشِ سرکش
مجروح شدم جبهه به ده ضربهی ترکش
درکش نبود ساده ولی باورشان کن
هر چند که سخت است همان جبهه و دَرکش.
ارام اتور /دوام اوردن
به گمانم به گمانم در میان دوام اوردن ها معنایی که برایش دوام می اوردم بی معنا شده؛ اری دیگر دویدن در کوچه ها شادی اور نیست.
دوام اوردن در خانه انقدر طول کشید تا میان کوچه مملو از تازگی و ازادگی که التماسش را میکردم،...
با عبور هر گلوله
از سینهی من و تو
یک نقطهی اشتراک
در «ما» پیدا میشد...
ما
مقابل هم
دو پرچم بودیم در باد
که به هم دست تکان میدادیم؛
دو عاشقِ رها
در
مشتِ یک رویا!
هرچه زمان پیش میرفت
تکانِ دستها به رقص، شبیهتر
و موسیقیِ توپ و...
●نامه ای به وطن :
جنگ بر من میتاخت بی آنکه بدانم چگونه چشمان پدرم را از آتش نجات بدهم.
جنگ بر من نه ، بر خانواده ام نه ، که بر این شهر با سرعتی باور نکردنی میتاخت.
پس از کشته شدن خواهرم ساعت ۲:۲۳ بامداد به این فکر...
تو
از عواطفِ جنگ چه میدانی؟
از بروزِ احساساتِ یک تفنگ
از ادای هجای «آه» از دهانِ پیراهن
از باز شدنِ پای تنهایی به تن
از زنی که از
قلبِ یک مرد بیرون ریخته
چه میدانی؟