شنبه , ۲۹ دی ۱۴۰۳
چشم بلند ترین ارتفاع جهان هست ...هر کسی ازش بیفته تکه هاشم ...پیدا نمیشه ......
ناامیدی کلید ندارد که در خانه ات را بگشاید پا ندارد که به دنبالت بدود دست ندارد که گریبانت را بچسبد چشم ندارد که تماشایت کند دهان ندارد که صدایت بزند...ناامیدی گاهی کلمه ای ست که در میان نامه ای به دستت می رسد یا که سکوتی ست حاکم بر خانه و بعد از چند بار زنگ زدن،کسی در را بر رویت نگشاید...یا که شاید خورشید باشد و وقتی در بهارخواب خوابیده ای بر سر و رویت بتابد و بیدارت کند و ببینی که خانه ات سوت و کور است،نه عطر چای...
و من سالم چنین بد گذشت که دیگر رمقی برای شروع سال نو نمانده همچنین فرصتی برای دوباره شاد شدن نماندهو امیدی برای از نو سبز شدن نمانده :(...
گاهی باید:سوار بر قایقِ شکسته ی آرزوها،مرزهای بیکرانِ بودن را،با دستانی شکسته پارو زد؛و شاپرک زیبای امید را،از سرای سینه،پرواز نداد!زهرا حکیمی بافقی،کتاب صدای پای احساس،ص۵۷....
برف می باردتو امشب نخواهی آمدبرف می باردو قلب من سیاه پوش شده استاین صفوف تشییع کنندگان با لباس های ابریشمیغرق در اشک های سفیدو پرنده بر روی شاخهاز جادوی (تقدیر)می گریندتو امشب نخواهی آمدنا امیدی ام بر سرم فریاد می کشداما برف می بارد...برشی از ترانه فرانسوی...
عشقی که می خشکد دگر دریا نمی شوددلی که بشکند دیگر زیبا نمی شودقلبی که با غم های دوری خو بگیردحتی برای لحظه ای تنها نمی شودبا عشق آرامی ولی این قبل طوفان ستراه نجاتی از غم اش پیدا نمی شوددلباخته ی سرزمین روزهای وحشتم شب های وحشتناک من فردا نمی شودبا نا امیدی آرزوی مرگ دارم ولیبا مرگ هم دنیای من زیبا نمی شودمن گور خود را کنده ام سال هاست میدانم من مرده ام این مرگ من معنا نمی شود...
این روزا هممون از لحاظ روحی احتیاج داریم نیمه تاریک وجود اکثر آدمهایی که تو زندگیامون میان و میرن رو همون لحظات اول آشنایی ببینیم و ذات درونیشون رو تشخیص بدیمتا اعتمادمون دوباره شکسته نشهتا نا امیدی نیاد سراغمونتا دلمون از بی رحمی آدما به درد نیادفقط این روزا انتظار درک و شعور توقع زیادی به شمار میاد و این خیلی دردناکهیاسمن معین فر...
خوشحال باش و امیدوار بمان به روزی که نخواهد آمد...
اگر احساس نا امیدی می کنیو به آینده امید نداریبه جای اینکه به زمین چشم بدوزی و راه بخوایسرت رو به سمت آسمان بگیر و امید بخواهحالا این وسط اگر درِ وجودت رو ببندی، محااااله نور وارد درونت بشهاینو به تویی می گم که میندازی گردن این و اون و خودتو راحت کردیچشم هاتو باز کن، امید بخواه، امید رو ببینامید همون نورِنور، راه رو برات باز میکنه ، رفیقیاحقالهه فاخته...
ابری ست در مغزم که بارانی به چشمش نیستهیچ انتظاری از خدا جز قهر و خشمش نیستدلخسته ام دلخسته تر از گوسفندی که در زیر تیغ است و جهان دیگر به پشمش نیستدنیای ما دنیای نامردی ست باور کن من دیده ام در ناامیدی ها امیدی نیستاز مرد تا نامردِ این قومی که نامردنداینان نمیخواهند ازاین بیراهه برگردندباگریه چیدم واژه هارا روی هم امااین ناکسان با شعرهایم مُخزنی کردندبا نا امیدی پیش رفتم مثل یک سربار من یوسفی بودم که در رفتم نشد در با...
بر در دل ناشناسی حلقه زد، گفتم که باشی؟گفت در بگشا امیدم، عاقبت از ره رسیدمگفتم آخ، دیر کردی نا امیدی کُشت دل رارو بجو زنده دلی را، من امید از تو بریدمارس آرامی...
هرگزحواست ازسمت رؤیات پرت نکن تاوقتی زنده هستی اصلا فکر به مرگ نکن...
روزهایم چه سخت می گذرندهیچ آتشی دیگر گرمم نمی کندخورشید دیگر به رویم لبخند نمی زندهمه چیز پوچ و بیهوده استهمه چیز سرد و بی روح استستارگان مهربان هم دیگر با ناامیدیبه من نگاه می کننددقیقا از روزی که فهمیدمعشق نیز از میان رفتنی ست ......
دیگر امیدی به دیدن ات نیستشهر را قرنطینه کرده اند آفتاب نورش را مضایقه کردهو سردی خراشنده ایپوستِ دل را می کاود!بیماری بسیار مهلک استآناننمی یارند چسباندن تصویر مرده گان بر دیوار شهرکه مخمصه ی دوران سخت در پیش استاز این سوی دنیا تا آن طرفرقت ملال و مرگگریبان چاک کرده استچه تو پوست ات سفید و چه زردبرای همههمه چیز سیاه است و سیاه!!دیگرامیدی به دیدارمان نیست..برای ما که نه غاری داریمتا بخزیم در آنونه خواب...
چه خوب بود...اگر بین من و تو...نه رودی بود و نه کوهی...و نه سایهی هیچ ناامیدی...و نه هیچ آفتاب تند سوزانی..بین ما فقط راهی بودهموارو صافو روشنکه قلبهای ما را به هم میپیوست ...️️️...
هر وقت به اوج نا امیدی رسیدینزدیکترین روزنامهای که روی زمین افتاده بردار و این بار خیلی عمیقتر از هر بار به صفحه تسلیتها نگاهی بینداز!صاحبان این چهرهها همه کسانی بودند که یک روز حسابی به سر و صورتشان رسیدهاند و بهترین لباسهایشان را پوشیدند و برای گرفتن چند قطعه عکس سه در چهار به معروفترین آتلیههای عکاسی رفتند.رفتند تا اعلام کنند وجودشان را در پای انواع تصدیقها، کارتها، گواهیها و گزینشها، تا سندی برای اعلام وجود داشته باشند.اما...
چه آرزوها که ...داشتم من و دیگر ندارم!...
به مادرم گفتم :حال مردم خوب نیستمادرم پای پنجره گلدان را آب میداد، گفت:یک چیز در ما دارد کم می شود، که نباید گذاشت، خطرناکترین بیماری ، از دست دادن لذت زندگیست، شور برای بیدار شدن و کندن و رفتن و ساختن، وقتی همه چیز به سمت ناامیدیست ، یک چیز درمان است...نشاط، به اندازه خودت و اوگفتم: از کجا؟سکوت کرد ، نگاهش را چرخاند سمت من :از فاصله غم ها باید استفاده کرد تا قوی شد، کم کم درست میشود...هیچ افسردهای نیست که یک بار در ماه نخن...
دیگه رویایی ندارمدیگه سیگار نمی کشمدیگه حتی داستانی ندارمبدون تو زشت و نا پسندمبدون تو کدر و پستممثل یتیمی در پرورشگاهمدیگه میلی به زندگی ندارم زندگی من از وقتی رفتی ایستادههیچی ندارمو حتی بسترم به سکوی ایستگاه تبدیل شده از وقتی رفتی من بیمارمکاملا بیمارممثل زمانی که مادرم شب ها بیرون می رفت و من را با نا امیدی تنها می گذاشتمن درد دارم. خیلی درد دارمتو می آیی و هیچ کس نمی داند کیو باز می روی و هیچ کس نمی داند کجا...
فقط ویترین خوبی باش ،این روزا دیگه کسی به ذاتت و ته دلت کاری نداره...
شرح این , از سینه بیرون می جهدلیک می ترسم که نومیدی دهد.نی مشو نومید, خود را شاد کنپیش آن فریادرس , فریاد کن....
رحم کن بر دلِ بی طاقت ما ای قاصدناامیدی خبری نیست که یکبار آری!...
مسئله این نیست که تو ناامیدم کردی. واقعیت این است که من توقع بخصوصی نداشتم. ما کمکم خودمان را به همدیگر میشناسانیم، رازهای هم را کشف میکنیم، دوز و کلکهای ناچیزمان را کشف میکنیم و یاد میگیریم همدیگر را ارضا کنیم. و یک روز من و تو تبدیل به یک جفت عاشق و معشوق میشویم و آن وقت، درست در لحظهای که همدیگر را در آغوش گرفتهایم، ناپدید میشویم و کلمۀ «پایان» بر پرده ظاهر میشود....
ما دربه در دنبالِ آرامشیم، اگر آراممان نمی کنید، طوفانیمان نکنیداز ابتدا اگر نباشید می شود فکری به حالِ دنیای تک نفره کرد، اما آمدن و رفتن را هرکارش کنی از یک جای زندگیات بیرون می زندما می گردیم دنبالِ درمانِ دردمان، درد روی درد اگر هستید پیش آمدِ بدی هستید، پیش نیایید، ما می گردیم دنبال کسی که از تنهایی درمان بیاورد، لطفا نیایید که تنهایی هایمان را به توان برسانید،وای به حالِ رابطهی دو نفرهای که در آن یکی احساسِ تنهایی کندما ا...