شنبه , ۲۹ دی ۱۴۰۳
گذر عمر،جمال و زیبایی ام را شست و مردمان هم،لبخند و شادی ام را...شعر: چیا هلگوردترجمه به فارسی: زانا کوردستانی...
می رود عمر ، چه در بندِ جهانید شما !...
آمدیم برویم ، لختی نشستیم گذر عمر ببینیم غرق شدیم .حجت اله حبیبی...
چه توان کرد؟ که عمر است و شتابی دارد...
گذر عمرعاشقانه باید گفت:عاشقانه باید زیست...که پشیمان نشویعمر سفر کرده نیاید به گرانی...
چین و چروک؛ پیر شدنم در اثر داغ و فراق عزیزان نقش بست وگرنه ربطی به گذر عمر نداشت 🖤...
عمر ضایع مکن ای دل که جهان می گذرد...
امروز در آینه تو را دیدمهرچه زمان میگذردکم رنگ تر میشوم......
در سراشیبی عمر، بی گمان دعوت شدم.در برش تقدیر، شیب پر از هراسم را درک میکنم، که چگونه میتوانم ادامه دهم .تقویم زندگی پر بارم را مینگرم ،وارد میانسالی شدم. برحه ای از فصل نو و جدید شدم ،می توانم ذهنیتم را به عینیت ببینم.و با تدبیر به آن بنگرم ،آینه اتاقم سخن از تصویری خسته و پر از تجربه میدهد ، مدام از سیر جوانی میگویید. از گذشت زمان،از اتمام فصلی ،که پر از جنبش و حرکت بود. انگار ندیدمش،بی گمان افکارم بهم میریزد. ودر اوج مهارت در کنترل آن از خودم...
تو این چند سال که گذر عمرم رو دیدم، بارها برام پیش اومده که خیال کنم رسیدم به تهِ خط!یه جاهایی احساس کردم دیگه نمی تونم از پس خیلی از مسائل ریز و درشت بربیام و بُریدم.یه لحظه هایی بود که با خودم گفتم اینجا دیگه آخرشه. دیگه امیدی برای چنگ انداختن به این زندگی وجود نداره.انگار یه نفر درونم می گفت: باید همه چیز رو رها کنی و بذاری جریان اتفاقات اطرافت، تو حالت سکون قرار بگیره.اما اینطور نبود... من ادامه دادم!و دفعه ی بعد هم، این مسئله تکر...
گذرعمر زمین را می دیدمبرلب جویی کهزباله ھا می گذشت...