پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
بزرگترین راه برای از هم پاشیده شدن، روابط انسان ها،پاره کردن پیوند آدمی با کتاب است.شعر: بختیار علی برگردان: زانا کوردستانی...
ما کُردها را در پست ترین جای جهان قرار داده اند!اگر زمین مقعد داشت و می خواست، رفع حاجت کند،نخست ما کُردها را دفع می کرد!ما کُردها نفرات اضافه ی بشریتیم...شعر: بختیار علی برگردان: زانا کوردستانی...
آدمی،فقط در وقت عشق ورزیدن نمی تواند نقش بازی کند!فارغ از آن زمان در تمام لحظات زندگی اش هنرپیشه ای ماهر است که هیچکس پی به نقشش نخواهد برد.شعر: بختیار علی برگردان: زانا کوردستانی...
عشق،شمعی ست که با آتش دروغ فروزان می شود و وقتی نسیم حقیقت بر آن می وزد،خاموش می شود.شعر: بختیار علی برگردان: زانا کوردستانی...
اینجا، در دنیای من،گرگ ها هم دچار غم و غصه های بی پایان شده اند دیگر گوسفندها را نمی درند بلکه پای شمشال نوازی چوپان می نشینند و های های گریه می کنند.شعر: بختیار علی برگردان: زانا کوردستانی...
عشق،گر خار هم باشد،آدمی دوست ندارد،از قلبش بیرون بکشد...شعر: بختیار علی برگردان: زانا کوردستانی...
کُرد بودنم، دردی ست عمیق،کُرد بودنم، دردی ست که از آن زخم می چکد!شعر: بختیار علی برگردان: زانا کوردستانی...
زندگی،مملو از مردن های ریز و درشت است!.شعر: بختیار علی برگردان: زانا کوردستانی...
تو مرواریدی که در اعماق آب های تاریک درونم گم شدی، باید تمام این آب ها را قطره قطره بگردم،کشتی به دنبال کشتی، امواج را بپایم تور به تور، ماهی ها را بررسی کنم عمیق ترین ریشه های گریه هایم را بکاوم ضربات روحی ام را بر تن آب پخش کنم شاید تو آنجاها باشی!شاید به طریقی بیابمت...شعر: بختیار علی برگردان: زانا کوردستانی...
نفس هایم برای تو، استخوان هایم برای مرگ!کلماتم برای تو، انگشتانم برای مرگ!دریاهایم برای تو، ماهی هایم برای مرگ!زیرا شب است بر این روشنایی پر ظلمت زیرا در قفسم،در این آزادی که زندان است مرا...شعر: بختیار علی برگردان: زانا کوردستانی...
آنها نمی خواهندنه با ترکی و نه با کُردی و نه به زبان دیگری در جهان تکلم کنیم،آن زمان که زبان کُردی را از ما گرفتنداز برای این نبود که ترکی را به ما بیاموزند بلکه می خواستند خفقان و بردگی را بر ما تحمیل کنند...شعر: بختیار علی برگردان: زانا کوردستانی...
حکمرانان ترک پنجاه سال در این سرزمین کوشیدندکه ثابت کنند آنها نژاد برترند و ما نژاد پست،هرگاه که به کُردی تکلم می کنم،یک حقیقت واضح را بیان می کنم؛ترک از کُرد برتر نیست...شعر: بختیار علی برگردان: زانا کوردستانی...
من کشاورزم،دهقان از هرکس دیگری، بهتر می داند کە تمامی زبان ها و گویش های جهان زیباستاو، صبحگاهان در گذر رسیدن به مزرعه خواهد دید؛گنجشک با زبان خودش می خواندگربە با زبان خودش می خواندو فقط این تویی که قادر نیستی با زبان خودت، آواز سر دهی!و آن زمان پی خواهی برد که چە بسیار از حیوان پست تر آفریده شده ای...شعر: بختیار علی برگردان: زانا کوردستانی...
من، از کُرد یا ترک متنفر نیستم،من از زیردست هان بی مقداری بیزارم کە هرگز پی نخواهند برد،که در وجودشان اصلی هست،کە با هیچ نیرو و قدرتی تسخیر نخواهد شد...شعر: بختیار علی برگردان: زانا کوردستانی...
آدمی، در این سرزمینبدون خیانت بە خویش،زیستن را نخواهد توانست...شعر: بختیار علی برگردان: زانا کوردستانی...
عیب بزرگ سیاست در روژهلات* این است که، پیش از آنکه فکر کنند که چه می خواهند،در این اندیشه اند که چه کسی رهبرشان باشد.----------* اصطلاحی که به شرق کردستان اطلاق می شود.شعر: بختیار علی برگردان: زانا کوردستانی...
تمامی خاک هاپیش از آنکه قلمرو و مُلکِ دولت، پادشاه، والی و یا حاکمی باشد،مُلک و سرزمین مردمانی است،کە بر روی آن زندگی می کنند.شعر: بختیار علی برگردان: زانا کوردستانی...
رئیس!زمانی که غنچەای را می بوییهمه ی گل ها به گریه می افتند!وقتی که به تابستان می نگریهمه ی فصل ها چشمانشان را می بندند!وقتی که کبوتری را می کشی یک دفعه همه ی پرندگان نیست می شوند...شعر: بختیار علی برگردان: زانا کوردستانی...
هر کُردی کە از مادر زاده می شودهیچ حقِ مکتوب و قانونی در این جهان ندارد،آن حق و حقوقی که برای انسان های دیگر سادە و معمولی است،کُردها را باید بهای گزافبرای به دست آوردنش بپردازند...شعر: بختیار علی برگردان: زانا کوردستانی...
ای امید!هیچ چیز چنان تو ما را فریب نداد...شعر: بختیار علی برگردان: زانا کوردستانی...
گر شکوفه ها هر غروب تریاک ظلمت بکشند،بە خود هراس راه مده.آن چه تمام نشدنی ست،روشنایی ست...شعر: بختیار علی برگردان: زانا کوردستانی...
قمری، چنان جدی از مرگ دم می زد،که من باور کرده بودم.گنجشک، چنان می گفت:-- پرواز نخواهم کرد تا مرا بکشی!گفتم: پروردگار گناه من چیست، که این صحنه ها را می بینم؟!شعر: بختیار علی برگردان: زانا کوردستانی...
در سرزمین زن کش من،زن در شعر طاووس ست!در آواز، غزال ست!در داستان، پروانه ست!ولی در واقعیت امر، برده و کنیزی بیش نیست...شعر: بختیار علی برگردان: زانا کوردستانی...
اگر دختری داشته باشم،هر لحظه بازخواستش نخواهم کرد که کجا بودی؟ کجا رفتی؟!به خودم اجازه نمی دهم که خرت و پرت هایش را زیر و رو کنم،لیکن، هر صبح،بالشتش را نگاه می کنم که بدانم از اشک خیس نشده،نکند که دلش از عشق کسی در رنج باشد و با غصه شب را به صبح رسانده باشد؟شعر: بختیار علی برگردان: زانا کوردستانی...
حق من نیست که چنین دلتنگ تو باشم!اما براستی مگر حقی هم هست؟!شعر: بختیار علی برگردان: زانا کوردستانی...
همه ی غروب های وطنم زشت اند!چونکه هیچ دختری،نمی تواند به میل خودش در خیابان های شهر قدم بزند... شعر: بختیار علی برگردان: زانا کوردستانی...
ای کاش، مغازه ای کوچک داشتم پر از خوشبختی،تا همه ی آنها را به حراج می گذاشتم. شعر: بختیار علی برگردان: زانا کوردستانی...
هیچ چیزی ترسناک تر از این نیست که آدمی،تمام عشق خویش را به پای دیگری بریزد.شعر: بختیار علی برگردان: زانا کوردستانی...
من و مداد دستم،من و شمع روبرویم،سه تایی،در خانه ی پر از نبودنت، به گفتگو نشسته ایم عشقت را... شعر: دلسوز صابر ترجمه به فارسی: زانا کوردستانی...
نگاهت با نگاهم پیمان وفاداری بسته!آهنگ کلام تو شهادت می دهد،که چه بسیار مرا دوست داری. شعر: دلسوز صابر ترجمه به فارسی: زانا کوردستانی...
عاشق نشو!زیرا عاشقان را جز غم و مهنت سهمی نیست،در این زمانه معشوق واقعی انگشت شمارست،از این روست که عاشقان همه دل شکسته و پریشانند. شعر: دلسوز صابر ترجمه به فارسی: زانا کوردستانی...
در جوانی یواش یواش در روح و جانم می نشینی و قدم زنان و آرام مرا با خودت تا کناره های خوشبختی خواهی برد...اما در پیری،تنهایی چونان صاعقه ای بر سرم می زند و یکبار دیگر به خودم باز می گرداند و از تو جدایم می کند. شعر: دلسوز صابر ترجمه به فارسی: زانا کوردستانی...
برو! گم شو!از من دور شو!گمان نکن که با رفتنت نظم زندگی ام به هم خواهد خورد.نه! نه!من می ترسم با آمدنت،تنهایی ام را از هم بپاشی... شعر: دلسوز صابر ترجمه به فارسی: زانا کوردستانی...
زندگی یعنی شستن دردها!از این روست، وقتی متولد می شویم،با نخستین نفسمان زیر گریه می زنیم. شعر: دلسوز صابر ترجمه به فارسی: زانا کوردستانی...
میان من و زندگانی،مشکلات، وقت سر خواراندنی را برایم نگذاشته ، که برایت، تلفش کنم! شعر: دلسوز صابر ترجمه به فارسی: زانا کوردستانی...
نه دانه دانه های برف و بوران امشب نه برگ ریزان پاییز دیروز،هیچکدامشان نمی توانند راه را بر نسیمی ببندند که مژده ی بهار فردا را خواهد آورد. شعر: دلسوز صابر ترجمه به فارسی: زانا کوردستانی...
می گفتند که: بهشت و جهنم بعد از مردن است!پس چرا من را، پیش از مردن در جهنم این زندگانی به گناه دوست داشتن تو زنده زنده در آتش سوزاندن؟! شعر: دلسوز صابر ترجمه به فارسی: زانا کوردستانی...
من قله ای سر به فلک کشیده ام،خویشتندار و سربلند و سرکش!که در پیشگاه هیچ دشت پستی،سر به خاک نخواهم زد.منم که در چهار فصل سال با وجود زیبای خود،به زندگی جلال و جمال می بخشم.. شعر: دلسوز صابر ترجمه به فارسی: زانا کوردستانی...
خستگی، هرچه قدر هم تقلا کند نمی تواند چشم هایم را کم سو کند و پاهایم را بلرزاند و دستانم را ناتوان و زانوهایم را خم کند!آری، من اینچنینم!من آبم، رودم!که یکسره می روم... شعر: دلسوز صابر ترجمه به فارسی: زانا کوردستانی...
زندگی جنگ است!و انسان دانا،سربازی شجاع و بی باک است. شعر: دلسوز صابر ترجمه به فارسی: زانا کوردستانی...
دیگر نمی خواهم چیزی از عشق و دوست داشتن بنویسم.زیرا لیاقت نداشت آن شخصی که خودم را برایش فراموش کرده ودل به او سپرده بودم. شعر: دلسوز صابر ترجمه به فارسی: زانا کوردستانی...
سال ها پی در پی می گذرند،روز به روز از عمر و جوانی ام هم گذشت و چشم انتظاری تاب و توانم را گرفت،ولی دریغا که خبری از آمدنت نشد... شعر: دلسوز صابر ترجمه به فارسی: زانا کوردستانی...
حجم دل نگرانی هایم چنان زیاد است که هیچ شانه ای یارای تحملش را نیست،و نه دستی دارم که با هر بهانه ،اشک های پر از دردم را پاک کند. شعر: دلسوز صابر ترجمه به فارسی: زانا کوردستانی...
چرا چنین می کنی؟!نکن! وگرنه صفحه به صفحه ی دفتر زندگی مان را پاره خواهم کرد.تمام روزهای با هم بودنمان راثانیه به ثانیه از هم خواهم پاشید.چرا چنین می کنی؟!دل چرکینم کنی،از آن ساعتی که تو را شناختم از خودم و خودت از عشق و دوست داشتن بیزارت خواهم شد... شعر: دلسوز صابر ترجمه به فارسی: زانا کوردستانی...
خدا چگونه از شیطان بیزار شد؟!من هم آن گونه متنفرم از دروغ هایت،این را من به او گفتم... شعر: دلسوز صابر ترجمه به فارسی: زانا کوردستانی...
چقدر از مردن می ترسم!اما نه از مردن و مرگ بعد از زندگی،بلکه ترس من از زندگی کردن بی توست،همان مرگ واقعی... شعر: دلسوز صابر ترجمه به فارسی: زانا کوردستانی...
ساده و سپید و پاک همچون دانه ای برف به ظرافت و نرمی بر لب هایت خواهم نشست،تا با نفس هایت آب شوم... شعر: دلسوز صابر ترجمه به فارسی: زانا کوردستانی...
کم بگو گوش کن!کم بگو زودتر جای گیر شو!کمتر در زندگی مردم دخالت کن! دستت به کلاه خودت باشد!داشتن شعور برای آدمی نعمت است،که هر شخصی از آن بی بهره باشد،تا آخر عمرش سیه بخت است. شعر: دلسوز صابر ترجمه به فارسی: زانا کوردستانی...
باد رایحه ی خودش را دارد زمین و درخت و آب، عطر خود را دارند همە ی انسان ها هم عطر خود را دارند تنهایی و غم و خنده، عطر خود را دارند،عطر تو در میان همه ی آنها پیچیده بی آنکه همه ی آنها بتوانند، تو باشند.شعر: هیوا قادربرگردان به فارسی: زانا کوردستانی...
قبلن ها کوچه ها همچون دیگ مسی پخت ذرت پر بود از کودکانی که با پیشبند سفیدشانجست و خیر می کردند.شعر: هیوا قادربرگردان به فارسی: زانا کوردستانی...