شنبه , ۲۹ دی ۱۴۰۳
تو که باشی،نامم کامرانست وتنها ۲۵ سال سن دارم... ولی بیتو،مغدیدم وگویی ۷۵ ساله !. شعر: فرهاد پیربال برگردان: زانا کوردستانی...
برایم سایه بودیکه خنکایت هنوز هم در این تابستان گرم بر جانم مانده است... شعر: فرهاد پیربال برگردان: زانا کوردستانی...
وطن آن، چیز بی بهاست کە پسرک فقیر، در راهش شهید می شود وپسر فاحشه ها در آنجا، در رفاه و آرامش اند... شعر: فرهاد پیربال برگردان: زانا کوردستانی...
عصایی خواهم خرید،خوب می دانم که رویای آزادیپیرم خواهم کرد...شعر: فرهاد پیربال برگردان: زانا کوردستانی...
جناب فرمانده!دیشب در خواب دیدم، دشمن مغلوب شد وشما مشغول رقصیدن و پایکوبی بودید و من در جیب جنازەای نامەای پیدا کردم کە در آن نوشته بود؛پدر عزیزم!مادرم، درخت سیب حیاط مان را آب پاشی نمی کند!می گوید؛بگذار لانه ی قمری ها خراب نشودشاید پروردگار در پاسخ و پاداش این کارپدرت را سالم پیش ما برگرداند...شعر: فرهاد پیربال برگردان: زانا کوردستانی...
ساعت به چه کارم می آید؟!وقتی همه ی دقایقم شبیه هم هستند!شعر: فرهاد پیربال برگردان: زانا کوردستانی...
در کنار تو،زیر بارش هیچ بارانی،در اوج بارش و رگبار هم، دلتنگ خورشید نخواهم شد.در کنار تو،در جهنمم باشم،حسرت بهشت را نخواهم خورد...شعر: فرهاد پیربال برگردان: زانا کوردستانی...
چون تو می روی، تمام دنیا، تنهایم می گذارد،و وقتی بر می گردی، تمام دنیا، کنارم می آید وقتی من می روم، دنیا، تمام تو را از من می گیرد،و وقتی که بر می گردم، دنیا همه ی تو را به من می دهد.شعر: فرهاد پیربال برگردان: زانا کوردستانی...
اگر آدمی از ته قلب ناراحت باشد،حتا اگر تاج پادشاهی اش ببخشی،شادش نخواهد کرد.شعر: فرهاد پیربال برگردان: زانا کوردستانی...
مردم به حرف های یک دیوانه می خندند،اما اگر همان حرف ها را یک فیلسوف بزند،برایش دست خواهند زد.شعر: فرهاد پیربال برگردان: زانا کوردستانی...
پسرها قبلن دنبال ماشین بازی بودند،دخترها هم عاشق عروسک بازی.اما الان پسران دنبال عروسک بازی اند و دخترها پی ماشین بازی.شعر: فرهاد پیربال برگردان: زانا کوردستانی...
دلم می سوزد برای خودم!احساس می کنم کسی مرا نمی فهمد،هیچکس قدر مرا نمی داند!.شعر: فرهاد پیربال برگردان: زانا کوردستانی...
من دلی به تو دادم،که فقط،مادرم در آن جای داشت.شعر: فرهاد پیربال برگردان: زانا کوردستانی...
مرا دیوانه می خوانند!اما وقتی که بمیرم،در مراسم ختمم خواهند گفت:- ملت کُرد،شخصیت بزرگی را از دست داد.شعر: فرهاد پیربال برگردان: زانا کوردستانی...
جهان، آن نیست که من در آن زندگی می کنم،بلکه آن چیزی ست که من درستش می کنم.شعر: فرهاد پیربال برگردان: زانا کوردستانی...
در کردستان کارها را تقسیم کرده اند مردم رنج می کشند و مسئولان هم بر رنج مردم سوارند.شعر: فرهاد پیربال برگردان: زانا کوردستانی...
غروبی سرد بود که پرسید:- سرما را دوست داری؟گفتم: نه! بی تو بودن را دوست دارم.شعر: فرهاد پیربال برگردان: زانا کوردستانی...
بیا با هم رهسپار شویم!ای همراه من،ای شعر!بیا برای همیشه این سرزمین را ترک کنیم.جهانی دیگر در آن سوی چشم انتظار قدم های دربدر ماست. شعر: فرهاد پیربال برگردان: زانا کوردستانی...
ساعت برای چه ام است؟!تا که همه ی دقایقم،شبیه هم باشند؟! شعر: فرهاد پیربال برگردان: زانا کوردستانی...
همراه تو،در زیر هیچ رگبار و بارانی،آرزوی آفتاب را نخواهم کرد...همراه تو،در جهنم هم،آه برای رفتن به بهشت نخواهم کشید. شعر: فرهاد پیربال برگردان: زانا کوردستانی...
مفت مفت اند،شلوار، لباس و وطن - شده اند میثاق میلی!شعر: آسو ملاترجمه: زانا کوردستانی...
شیشه ی عطرش - بوی زلف و گردنش را تراوش می کند!شعر: آسو ملاترجمه: زانا کوردستانی...
در باغچه ی خیالم که پا می گذاری،اتاقم پر می شود - از عطر تو!شعر: آسو ملاترجمه: زانا کوردستانی...
هر پاییز،با تمام برگ هایش زمین را می پوشاند،چقدر بخشنده است،درخت!شعر: آسو ملاترجمه: زانا کوردستانی...
شاخه های محکم را جا می گذارد - برای جوانه های نورسته!چقدر عادل است،برگ پاییزی...شعر: آسو ملاترجمه: زانا کوردستانی...
صبحش دستانم پر می شود از شبنم مهربانی،شب هایی که مادرم را به خاطر می آورم!شعر: آسو ملاترجمه: زانا کوردستانی...
عید - رؤیت هلال ماه روی ات است،در آسمان تنهایی هایم!شعر: آسو ملاترجمه: زانا کوردستانی...
زنبیل زمین،پر شده از خاطرات - تلخ و شیرین!شعر: آسو ملاترجمه: زانا کوردستانی...
هر شبی که از راه برسد،نامه اش،شب قدر است!هر روزی که ببینم،روی ماهش را،عید است...شعر: آسو ملاترجمه: زانا کوردستانی...
شبیه بید مجنون است!باد،که دست دراز می کند به سوی شاخ و برگش،تن و جانش را می لرزاند!شعر: آسو ملاترجمه: زانا کوردستانی...
دواتی ست،پر از جوهر آبی - چشم هایش!شعر: آسو ملاترجمه: زانا کوردستانی...
ما با خون و شما با نفت - کرکوک را به یاد می آوریم!شعر: آسو ملاترجمه: زانا کوردستانی...
اختیار همه ی اعضای بدنمان را داریم،الا گوشمان که نباشد...شعر: طلعت طاهرترجمه: زانا کوردستانی...
هر روز خون از پاهایش می چکید.تصمیم گرفتیم برایش گیوه ای بخریم.زیرا دیوانه ها هم نمی توانند با پای برهنه،از میان خرده ریزه های این همه دل شکسته قدم از قدم بردارند.شعر: طلعت طاهرترجمه: زانا کوردستانی...
گویی،عزرائیل، آلبومی خیلی خیلی بزرگ پر از تصویر مردم را دارد.تا بتواند به وسیله ی آن هرگاه خواست به راحتی جان یکی را بگیرد،عکس معشوقه اش را به او نشان بدهد.از این روست که همه ی ما، پیش از جان سپردن،به نرمی چشم می بندیم و آهی عمیق از ته دل می کشیم.شعر: طلعت طاهرترجمه: زانا کوردستانی...
اگر فقط قلبش، اندازه ی دل کبوتری باشد،کفایت نمی کند!کسی که تو را دوست داشته باشد،باید،چون اسب بدود!.شعر: طلعت طاهرترجمه: زانا کوردستانی...
[عشق] عشق و کودک همچون یکدیگرند،لبریز از شیرینی و گریه!عشق و زندگی همچون یکدیگرند،ناگاه می آیند و به ناگاه می روند!عشق و مرگ همچون یکدیگرند،این خرقه ی حیات در برت می کند و آن پیرهن کفن برایت می دوزد!عشق و خدا همچون یکدیگرند،نه شبیه چیزی هستند و نه چیزی شبیه آن هاست.شعر: صالح بیچارترجمه: زانا کوردستانی...
قله ای رفیع،آبشار از شهد و عسل --عبدالله پشیو!*----------* شاعر سرشناس کُرد زبان شعر: صالح بیچارترجمه: زانا کوردستانی...
من و تو، هرگز به هم نمی رسیم،تا آن و --مابینمان است!شعر: صالح بیچارترجمه: زانا کوردستانی...
دو دانه انگور،دو پیک شراب شیراز است --چشمان تو!شعر: صالح بیچارترجمه: زانا کوردستانی...
نخوردن شراب،اهانت به انگور است --نوشته ای بر روی برگ مو!شعر: صالح بیچارترجمه: زانا کوردستانی...
دشتی سپیدپوش از برف،یا که رودی دراز کشیده؟! --زنی عریان!شعر: صالح بیچارترجمه: زانا کوردستانی...
کدامشان محق اند؟!هر کدام، چهار حرف دارند --حیات و ممات!شعر: صالح بیچارترجمه: زانا کوردستانی...
دخترک پاییز،گهواره ی تازه خریده است --زازالک قرمز!شعر: صالح بیچارترجمه: زانا کوردستانی...
دو گل نرگس،از بهار به جای مانده اند --چشمان تو!شعر: صالح بیچارترجمه: زانا کوردستانی...
لخت و ملوس و حساس،مزین اند به دانه های شبنم --سبزه های بهاری!شعر: صالح بیچارترجمه: زانا کوردستانی...
تو که رفتی هیچ چیز دنیا تغییر نکرد!همان وعده گاه ما دو تا!همان فصل ها!همان کوچه و خیابان ها ومن، که رهگذر همیشگی همان راه هایم...با این تفاوت،که دیگر تو نیستی و من همیشه تنهایم!شعر: صالح بیچارترجمه: زانا کوردستانی...
هر صبح،روحم چنان گنجشکی به پرواز در می آید و پیش از آنکه تو از خواب برخیزی لبِ پنجره ی اتاقت می نشیند.آرام و آهسته و سبک بال چند مرتبه به شیشه نوک می کوبد.آه...هیچ وقت،تو پرده را کنار نمی زنی...شعر: صالح بیچارترجمه: زانا کوردستانی...
جلوی دیدگانِ همه ی جهان همچون قربانی، گردنم را زدند. ستمگران سَرِ بریده ام را بر بالای دست گرفته اند و هیهات که فریادم هیچگاه به گوش خدا نمی رسد....من همیشه شنگال* بوده ام و می مانم!پیش از ظهور داعش و بعث و عثمانی و تیمور لنگ...تاریخم پُر از خون و ویرانی و غارت و جنگ است....من از خاک و باد و آب و آتشم!ای خورشید!تو گواه باش، از روزی که موجود شدم من بخشی از کُردستان بودم.هیچ پشیمان نیستم از این سرنوشت و تا قیامت تاوان ...
هرگاه که آلبوم خاطراتمان را می گشایم همچون گذشته از عکس هایت همعطر خنده بر می خیزد.شعر: صالح بیچارترجمه: زانا کوردستانی...