چهارشنبه , ۱۴ آذر ۱۴۰۳
شبیه بغض نوزادی که ساعت هاست می گریدپر از حرفم کسی اما زبانم را نمی فهمد...
تو را با غیر می بینمصدایم در نمی آید...
حالمون بدهاحوالمون بدهاقبالمون بده......
خواب چشمهایت رامیبینماشکم دربیداری میریزد...
تنهایی ات گریه ات ...دیگر چه چیزی لازم است تا دل خدا بلرزد ؟...
برانکاردآرام آراممیرفتخش خشِ برگها...
دروغ چرا تنگه دلممنو بارون غم شدیم رفیق هم...
ای تف به جهان تا ابد غم بودنای مرگ بر این ساعت بی هم بودن...
شب خودش پر می کند بغض گلویم بی سبب... وای بر وقتی که غم هم پا به پایش می دود......
پاییزدلتنگ ترین دختر سال است که بغضش زیر پای آدمهای تنها می شکند......
شیبه بغض نوزادی که ساعت هاست می گرید پر از حرفم...کسی اما زبانم را نمی فهمد...
ای بغض فرو خفته مرا مرد نگه دارتا دست خداحافظیاش را بفشارم...
بغض یعنی:دردی هایی که رسیدن..به گلوت......