شنبه , ۲۹ دی ۱۴۰۳
نمی چکد امشب خیال گریه دارم و اشکم نمی چکددل را به ناله می سپارم و اشکم نمی چکد آواره گشته لابه لای دو بازوی خسته امزانو به سینه می فشارم و اشکم نمی چکد سر بر سر دلم نهادی و من سر به شوق توبر خاک تیره می گذارم و اشکم نمی چکد روزی که آشنای غریبی شدم چه می دانیدرگیر درد بی شمارم و اشکم نمی چکد تو ایستاده ای به تماشا در ایستگاه نگاهمن هم مسافر قطارم و اشکم نمی چکد تو زل زدی بسمت من و محو رفتنم هستیمفتون نرگس خمارم...
عطر اشکمعطرِتنهایی انسان است....
شاعرم از نگهت باز غزل میسازمقصه ی ناز تو را من همه شب دمسازمدل شود کاغذ و اشکم چو قلم از عشقتمینویسم ز تو ای ماه قشنگ و نازم...
خواب چشمهایت رامیبینماشکم دربیداری میریزد...