درختی است
لبه ی پرتگاه
ریشه هایش در هوای خالی
دست می کشد به زخم های باد
فیروزه سمیعی...
پاییز در باد
یاد تو بر لبانم
غم را می برد...
ای عشق
پاییز اگر می رود
غوغای لبخندت
در یلدای دلم
جاودانه است...
....
فیروزه سمیعی...
در غوغای طوفان
تو بودی
عشق و ایمان
مثل یک پرنده...
....
...فیروزه سمیعی...
پاییز می رقصد
با برگ های افتاده
من در سکوت
طوفان بی صدا
در دل شب
یاد تو
خوشبختی ام بود
....فیروزه سمیعی...
رنگِ چشم های تو را
در آسمان بافتم
پراکنده ی دریا
و من
در عجبم که نمی بینی...
.....فیروزه سمیعی...
تو همان جایی
که آرامش
از آن جا می جوشد...
وقتی نباشی
جهان
خالی تر از همیشه است...
نفس هایت
نبضِ بی قراریِ من
فیروزه سمیعی...
گم شدم
در سکوتِ نگاهت
بی آنکه
راه بازگشتی باشد...
با تو
هر ثانیه
بی نهایت می شود
فیروزه سمیعی...
هر شب
خیال تو را
کنار خود
می خوابانم
شاید که صبح بیدار شوم
و تو واقعیت باشی
فیروزه سمیعی...
از دست های تو
امواجی می ریزد
که اندوه را
تا دوردست ها می برد...
....
فیروزه سمیعی...
هیچ وقت نمی فهمی که
در هر خداحافظی،چ
چه چیزی از تو
برای همیشه می میرد...
به آغوشت که می رسم ☘️
تمام جهان کوچک می شود🍃
....فیروزه سمیعی...
خنده ات
همان است که از یادم برده بود☘️
چه اندازه خوشبختی ساده است🍃
...فیروزه سمیعی...