عضو عضوِ ما جراحت زار حسرت های اوست ...
مطلب نایابِ خویشم بس که جویای توام..
گَر من به خیالِ تو نباشم به چه کارم...؟
جهان، طوفان رنگ و دل همان مشتاق بى رنگى...
هر صبح چاک پیرهنی تازه می کند. یارب به دست کیست گریبان آفتاب؟
که می روی تو و رنگ پریده می ماند
با ما چه می کند دلِ از ما جدای ما...
در این هوس کده هرکس بضاعتی دارد دعاست مایهٔ جمعی که دستشان خالی ست
کاغذِ آتش زده محضرِ کم فرصتی ست...
پای تا سر ،دردم اما زحمتِ کس نیستم...
چه زندگیست کسی را که آشنا تو نباشی
تعمیر می رَمَد ز بنایِ خرابِ ما ...
من بی تو به حال خود نظرها کردم دیدم که هنوزم رمضان در پیش است
به خود نساخته ام آن قدَر که با تو بجوشم
شش جهت بی کسی و من تنها...
نه به خاک دربسودم نه به سنگش آزمودم به کجا برم سری راکه نکرده ام فدایت
که می روی تو و رنگ پریده می ماند...
شکفتن در مزاجم نیست،رنگ زرد را مانم...
هرکه رفت از خود به داغی تازه ام ممتاز کرد...
در سینه ، بی خیالت رقص نفس محال است
ز جلوه ی تو چه گوید زبان حیرت من؟
دست ما محروم ماند آخر ز طوف دامنش خاک نم بودیم گرد ناتوانی داشتیم....
آه از امروزی که صرفِ فکرِ فردا می کنم...