متن
add_circle_outline
search
menu
صفحه نخست
متن زیبا
بیو
پیامک
متن آهنگ
درباره
پشتیبانی
اپلیکیشن
ثبت نام
افزودن متن
کاربران فعال
جستجو
جستجو
×
متن
متن آهنگ
متن کلام بزرگان
زیبا متن : مرجع متن های زیبا
جملات کلام بزرگان
جمله کلام بزرگان
اگرمیخواهی رنگین کمان راببینی بایدیادبگیری که باران رادوست داشته باشی...
متن خاص
ارسال شده توسط
امید خدیجه
من هیچ گناهی را بزرگتر از این نمی شناسم که بی گناهان را به نام خدا زیر فشار قرار دهند....
متن گفتار بزرگان
خیلی ها زندگیشان بی معناست!
به نظر نیمه خواب می رسند، حتی وقتی کاری را می کنند که به اعتقادشان مهم است، انگار در خواب و بیداری هستند، به این دلیل است که خواسته اشتباه دارند...
برای این که به زندگی خود معنا بدهید باید دیگران را عاشقانه دوست بدارید، خودتان را وقف دنیای پیرامونتان بکنید، چیزی خلق کنید که به شما معنا و هدف بدهد...
شنبه ها با موری...
متن گفتار بزرگان
بزرگترین تهدید، خطر از دست دادن خود است، که به قدری بی سر و صدا رخ می دهد که انگار هیچ اتفاقی نیفتاده است....
متن گفتار بزرگان
زیستن به معنای مراقبت، به ویژه تلاش برای ساده کردن امور و هموار ساختن راه گریز خویشتن است....
متن گفتار بزرگان
پدرم همیشه می گفت: به زندگی بعد از مرگ اعتقاد داشته باش.
اما من با این مردم
به مرگ قبل از زندگی
اعتقاد پیدا کردم
و هر روز میمیرم
بی آنکه زندگی کرده باشم....
متن حسین پناهی
برای من او در عین حال یک زن بود یک چیز ماوراء بشری با خودش داشت. صورتش یک فراموشی گیج کننده همه صورت های آدم های دیگر را برایم می آورد..بطوری که از تماشای او لرزه به اندامم افتاد و زانوهایم سست شد.. در این لحظه تمام سرگذشت دردناک زندگی خودم را پشت چشمهای درشت، چشم های بی اندازه درشت او دیدم، چشم های تر و براق، مثل گوی الماس سیاهی که در اشک انداخته باشند. در چشمهایش..در چشم های سیاهش شب و ابدی و تاریکی متراکمی را که جستجو می کردم پیدا کردم و در سی...
متن فلسفی
انتهای شب تمام
نگرانیت را
به خدا بسپار
وآسوده بخواب
که خدا تمام شب
بیدار است......
متن دلنوشته
مرا که متولد کرد؟
مادرم...
زنهای همسایه..
خدای احد و واحد..
نه نمی دانم مرا که متولد کرد!
تنها وقتی به دنیا آمدم
که چشمهای سیاه تو را
گیسوان پریشان تورا
و لبهای خندانت رادیدم
من را
تو
به دنیا آوردی...
متن عاشقانه
به صبر اعتماد کن...
عدم قطعیت را
با آغوش باز پذیرا باش..
از زیبایی انتظار لذت ببر...
وقتی هیچ چیز قطعی نیست،
پس همه چیز ممکن است......
متن خاص
اگر خواستی سرزمینت را آزاد کنی ده گلوله در تفنگت بگذار، که نُه گلوله برای خائنین و آدم فروشان و تنها یک گلوله برای دشمنت کافیست....
ﺭﻭﺯﯼ ، ﮔﺮﮔﯽ ﺩﺭ ﺩﺍﻣﻨﻪ ﮐﻮﻩ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﯾﮏ ﻏﺎﺭ ﺷﺪ ﮐﻪ ﺣﯿﻮﺍﻧﺎﺕ
ﻣﺨﺘﻠﻒ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻋﺒﻮﺭ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ. ﮔﺮﮒ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﺷﺪ ﻭ ﻓﮑﺮ
ﮐﺮﺩ ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﺩﺭ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﻏﺎﺭ ﮐﻤﯿﻦ ﮐﻨﺪ، ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﺪ ﺣﯿﻮﺍﻧﺎﺕ
ﻣﺨﺘﻠﻒ ﺭﺍ ﺻﯿﺪ ﮐﻨﺪ . ﺑﺪﯾﻦ ﺳﺒﺐ، ﺩﺭ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﺧﺮﻭﺟﯽ ﻏﺎﺭ ﮐﻤﯿﻦ
ﮐﺮﺩ ﺗﺎ ﺣﯿﻮﺍﻧﺎﺕ ﺭﺍ ﺷﮑﺎﺭ ﮐﻨﺪ.
ﺭﻭﺯ ﺍﻭﻝ، ﯾﮏ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪ ﺁﻣﺪ . ﮔﺮﮒ ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪ ﺭﻓﺖ . ﺍﻣﺎ
ﮔﻮﺳﻔﻨﺪ ﺑﺴﺮﻋﺖ ﭘﺎ ﺑﻪ ﻓﺮﺍﺭ ﮔﺬﺍﺷﺖ ﻭ ﺭﺍﻩ ﮔﺮﯾﺰﯼ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﺮﺩ ﻭ
ﺍﺯ ﻣﻌﺮﮐﻪ ﮔﺮﯾﺨﺖ. ﮔﺮﮒ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺩﺳﺘﭙﺎﭼﻪ ﻭ ﻋﺼﺒﺎﻧﯽ ﺷﺪ ﻭ
ﺳﻮﺭﺍﺥ ﺭﺍ ﺑﺴﺖ. ﮔﺮﮒ ﮔﻤﺎﻥ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ ﮐﻪ ﺩﯾﮕﺮ ﺷﮑﺴﺖ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ
...
پرنده ای که بال و پرش ریخته باشد
مظلومیت خاصی دارد
باز گذاشتن در قفسش توهینی است به او
در قفس را ببند
تا زندان دلیل زمینگیر شدنش باشد،
نه پر و بال ریخته اش......
۴ ساله که بودم
فکر میکردم پدرم هر کاری رو میتونه انجام بده.
۵ ساله که بودم
فکر میکردم مادرم خیلی چیزها رو میدونه.
۶ ساله که بودم
فکر میکردم پدرم از همه پدرها باهوشتره.
۸ ساله که شدم
گفتم مادرم همه چیز رو هم نمیدونه.
۱۴ ساله که شدم
با خودم گفتم اون موقعها که پدرم بچه بود همه چیز با حالا کاملاً فرق داشت.
۱۵ ساله که شدم
گفتم خب طبیعیه، مادرم هیچی در این مورد نمیدونه…
۱۶ ساله که بودم
گفتم زیاد حرفهای پدرمو تحویل نگیر...
عجب مردمی داریم!
نه دردت را میفهمند و نه حرفت را
با این حال باب دلشان در موردت قضاوت میکنند....
خانه ی دل را تکاندم
خانه ی دل را تکاند...
من به دور انداختم
بدخواه او را...
او........ مرا...
کسانی که به تفسیر و تشریح یک اثر هنری میپردازند، اغلب آهنگر بلخ را با مسگر شوشتر اشتباه میگیرند....
زندگی چیز مصیبت باری است. بر آن شده ام تا زندگی خود را فقط صرف اندیشیدن به آن کنم....
من دوستارِ دلیرانام: اما شمشیرزنی بس نیست. باید دانست که را به شمشیر باید زد!وچه بسا در خویشتنداری و بگذاشتن و بگذشتن دلیریِ بیشتری هست: از این راه میتوان خود را برای دشمنی ارزنده تر نگاه داشت!...دوستان، شما میباید خود را برای دشمنانی ارزندهتر نگاه دارید. از این رو میباید بسیاری را بگذارید و از کنارشان بگذرید.به ویژه از کنار بسی فرومایگان که در گوشِتان دربارهیِ ملت و ملتها هیاهو میکنند.چشمانِتان را از باد و مباد ایشان پاک نگاه دارید! آ...
برف هم دلیلِ عاشقانه ای ست
برای سفر به آغوشت ؛
عشق راهش را پیدا میکند ،،،...
کتاب کهنه تاریخ را
نخوانده ببند
دلم گرفت
از این گردش و
از این تکرار
...
متن شعر
ﻓﺮﺩﻭﺳﯽ
ﺍﮔﺮ ﭼﺸﻢ ﻫﺎﯼ ﺗﻮ
ﺭﺍ ﻣﯽ ﺳﺮﻭﺩ
ﺟﺎﻭﺩﺍﻧﻪ ﺗﺮ ﻣﯽ ﺷﺪ
ﺍﻣﺎ !
ﺯﺑﺎﻥ ﺗﻮ
ﺗﻠﺦ ﺗﺮ ﺍﺯ
ﺁﺧﺮ ﺷﺎﻫﻨﺎﻣﻪ ﺍﺳﺖ........
متن شعر
هر روز را با نام خدای مهربان
آغاز کنیم تا دقایق عمرمان
منور به نگاه او شود...
الاغ گفت :
رنگ علف قرمز است!
گرگ گفت :
نه سبز است!
باهم رفتند پیش سلطان جنگل( شیر )
و ماجرای اختلاف را گفتند
شیر گفت:
گرگ را زندانی کنید...
گرگ گفت :
ای سلطان، مگر علف سبز نیست
شیر گفت: سبز است
ولی دلیل زندانی کردن تو
بحث کردنت با الاغاست......
پنج حقیقت تلخ زندگی که باید بپذیریم :
️هیچ چیزی در دنیا جز مادر واقعی نیست.
کسی که پول ندارد دوستی هم ندارد
️مردم باطن خوب را دوست ندارند ظاهر خوب را دوست دارند
️مردم به پول احترام می گذارند نه به شخصیت
️از شخصی که بیشترین عشق و علاقه رو بهش داری بیشترین آسیب رو هم از اون خواهی خورد...
گوته می گوید:
اگر ثروتمند نیستی مهم نیست، بسیاری از مردم ثروتمند نیستند،
اگر سالم نیستی، هستند افرادی که با معلولیت و بیماری زندگی می کنند،
اگر زیبا نیستی برخورد درست با زشتی هم وجود دارد،
اگر جوان نیستی، همه با چهره پیری مواجه می شوند،
اگر تحصیلات عالی نداری با کمی سواد هم می توان زندگی کرد،
اگر قدرت سیاسی و مقام نداری، مشاغل مهم متعلق به معدودی انسان هاست،
اما، اگر عزت نفس نداری، هیچ نداری!...
متن کلام بزرگان
وقتی اسب های توانا
اجازه ورود
به میدان مسابقه را
نداشته باشند
هر الاغی میتواند،
به خط پایان برسد!...
دو برادر بودند که یکی از آنها معتاد و دیگری مردی متشخص و موفق بود. برای همه معما بود که چرا این دو برادر که هر دو در یک خانواده و با یک شرایط بزرگ شده اند، سرنوشتی متفاوت داشته اند؟ از برادرِ معتاد، علت را پرسیدند. پاسخ داد: علت اصلی شکست من، پدرم بوده است. او هم یک معتاد بود. خانواده اش را کتک می زد و زندگی بدی داشت. چه توقعی از من دارید؟ من هم مانند او شده ام. از برادر موفق دلیل موفقیتش را پرسیدند. در کمال ناباوری او گفت: علت موفقیت من پدرم است...
خوابم میاد،
ولی نمیرم سمت تخت خواب!
اون لعنتی یه تله ست...
توش از خواب خبری نیست...
فقط فکر و خیال که انتظار ادمو میکشه...
اینبار که به قبرستان های شهر رفتید ...
روی یکی از آنها بایستید...
فاصله شما تا آنها به نیم متر هم نمیرسد...
فرق شما و آنها تنها در نیم متر فاصله است ...
به فاصله ها فکر کنید ، به کارهایتان ، به نیم متر ها ... زندگی را به کام هم تلخ نکنید ...شاید دقایق دیگر فاصله شما با آدمها تنها نیم متر شود ......
آدمی را معرفت باید
نه جامه از حریر
در صدف بنگر که او را
سینهٔ پُرگوهر است...
مورچه ای دانه ی درشتی برداشته بود و دربیابان می رفت
ازاوپرسیدند
کجامی روی؟
گفت:
می خواهم این دانه را برای دوستم که در شهری دیگرزندگی می کند ببرم.
گفتند:
واقعأکه مسخره ای!تواگرهزارسال هم عمر کنی نمیتوانی این همه راه را پشت سربگذاری و از کوهستان ه ابگذری تا به او برسی...
مورچه گفت:
مهم نیست،همین که من در این مسیر باشم،او خودش می فهمد که دوستش دارم..
دوستی کلام زیبایی ست که هر کس درکش کرد،ترکش نکرد....
دردا کٖه درد عشق تو
از گفتگو گذشت
وز عمر من مپرس
که آبی ز جو گذشت
هرکس نشان من
ز تو پرسد همین بگوی
دیوانه ای که
عاقبت از آبرو گذشت...
گویند اصل آدمی
خاکست و خاکی میشود
کی خاک گردد آن کسی
کو خاک این درگاه شد...
سلطان محمود از تلخک پرسید:
فکر میکنی جنگ و نزاع چگونه بین مردم آغاز می شود؟
تلخک گفت: ای پدر سوخته،
سلطان گفت: توهین میکنی، سر از بدنت جدا خواهم کرد،
تلخک خندید و گفت:
جنگ اینگونه آغاز میشود،
کسی غلطی میکند و
کسی به غلط جواب میدهد....
هر بار بعد از دیدار تو
می نشینم
مثلِ زلزله زده ها
در کنارِ صندلی ام
و کشتگانم را می شمارم
و تکه پاره هاىِ تنم را جمع میکنم.....
در ورشو،
دخترکی چنین میگفت:
اگر میخواهی نوازشم کنی،
مانعت نمیشوم
اگر میخواهی ببوسیام، میتوانی
میگذارم سینههایم را عریان کنی
ولی باید بدانی که
پدرم را آلمانیها تیرباران کردند
و یک برادرم را در کوره سوزاندند.
اگر میخواهی نوازشم کنی،
هیچ مانعت نمیشوم
ولی باید بدانی که تمام این مردگان
در من زوزه میکشند
و من سراپا،
سراپا خاکسترم.
ببوس مرا،
ولی ایکاش !
این بوسه تلخکامت نکند....!
...
وارد گذشته آدمی نشوید
و زیر و رویش نکنید
حتی !
باغچه را
هم که بیل بزنید
حداقل یک کرم در آن پیدا میکنید!...
وقت است
که بنشینی
و
گیسو
بگشایی......
اگر از من بپرسید :
میگویم که گناه درخلوت را ،
به تظاهر به تقوا ترجیح میدهم !...
انسانهایی بودیم که
به پاک کردن عادت داشتیم،
ابتدا اشکهایمان را
پاک کردیم
سپس یکدیگر را..........
دیدمت
وه چه تماشایی و
زیبا شده ای !
ماه من ،
آفت دل ،
فتنه ی جانها شده ای !
پشت ها گشته دوتا
در غمت ای سرو روان
تا تو درگلشن خوبی
گل یکتا شده ای...
من
شاهدِ نابودىِ دنیاى منم
باید بروم
دست به کارى بزنم ......
شیخی بهلول را گفت؛
بهشت جای فرزانگان و عاقلان باشد
نه دیوانگانی چون تو !
بهلول گفت؛
من دیوانگی خود را قدر میدانم
که مانعی باشد
برای ورود به بهشتی
که فرزانه ایی چون تو،
در آن آید!...
درون سینه ام دردیست خونبار
که همچون گریه میگیرد گلویم
غمی آشفته ، دردی گریهآلود
نمیدانم چه میخواهم بگویم ......
موفقیت یعنی به دست آوردنِ آنچه که می خواهی؛ و خوشبختی یعنی دوست داشتنِ آنچه که به دست می آوری....
زمانی که بخواهید
وصیت نامه بنویسید
متوجه خواهید شد
تنها کسی که از داراییتان
سهمی ندارد،
خودتان خواهید بود!
پس تامیتوانید
اززندگی لذت ببرید.....
ای زندگی! به تازگی در دیدگانات نگریستم و گویی در ژرفنایِ ناپیمودنی غرقه شدم....
متن کلام بزرگان
ای دلبر من، غزلهایی را که روزگاری در دشت و دمن برایت می سرودم، اکنون در دیوانی فشرده و زندانی کرده ام، زیرا زمانه ناسازگار است....
بیماران و میرندگان بودند که تن و زمین را خوار داشتند و مُلکِ مَلَکوت و قطرههایِ خونِ بازخَرَنده را ساختند. اما این زهرهایِ شیرین و افسردگیزا را نیز از تن و زمین گرفتند! میخواستند از بیچارگیشان بگریزند و ستارگان دور از دسترسِ ایشان بودند. پس آهی کشیدند و گفتند:ای کاش برای خزیدن به هستیِ دیگر و خوشبختی راههای آسمانی می بود! آنگاه راههایِ پنهان و جرعههایِ خون را بهرِ خویش بنیاد کردند....
متن کلام بزرگان
ادامه