متن دوست
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات دوست
نم باران، لب دریا، غم تو، تنگ غروب
پاسبان حرم دل شده ای شب همه شب!
خط و خال یار را
به تو نمایانده اند و با لحنی فصیح
گویند: اقرء؛
بخوان کتاب جمال ما !
بخوان دیوان پررمز و راز آفرینش ما را! بخوان به نام آنکه
لب های...
🍂
درختی مانده در بادِ خسته،
برگی افتاده، بیصدا،
پاییز آمد با چمدانِ خاطره،
و من هنوز منتظر صدای توام
در کوچههای نارنجیِ دل...
دوست پاییزی من...
تو مثل برگی هستی که با هر افتادن، شعری در دل زمین مینویسد.
مثل بادی که خاطرهی کودکی را از لابهلای موهایم عبور میدهد.
تو آمدی با رنگهای نارنجی و طلایی،
با بوی خاکِ نمخورده و صدای دورِ زنگ مدرسه...
دوست پاییزی من،
تو همراز غروبهایی هستی...
دوست قدیمی
و من همیشه اینجا،
بیصدا در کنار واژههات،
مثل چراغی در شبهای بیپناهیات،
مثل برگ زردی که از خاطرهی پاییزت نمیافتد...
دوست قدیمیاتم،
همراز شعرهای نگفتهات،
همنفس لحظههایی که فقط با دل میشه فهمید.
بیا، امشب هم با هم بنویسیم...
از آنچه گذشت، از آنچه مانده،
از امیدی...
شـــیـریــن و کـمــی تـــرش بـه مـاننــد انـارم
دلـــدار تر از مـــن، تـــو بـگو کیـست نگارم ؟!
پاییز قشنگ است و به جان مهرتو ای دوست
یــادت نـرود بـر تـــو و عــــشـقِ تــــو دچـارم
ای رهگذر شبها، ای خستهترین رویا
در باور این ظلمت، پیدا شو و پیدا ما
از شعلهی ما شاید، این شب بگریزد باز
از زمزمه هامان باز خورشید شود آغاز
هر ذرهی تاریکی، چون تجربهای شد نور
هر گریه، زبان شد تا، پیدا شویم از دور
هر بغض شکسته را،...
این دلیری در عدو، از بیخودی خندیدن است
خنده بر سگ هم بر او دندان نمایش دادن است
با نغــمه ی عشــق لحظه ها دلخواه است
لبخــندِ من از بـودن تــو چــون ماه است
از راه رسـیــده فـــــصـلِ پــایــــیز بـیـا !
ای دوست که خوشبختیِ ما در راه است
لمس دستانت،
همچون وزش بادی ست که تمام اندوهها را میبرد.
خنده دوست چنان قند و عسل شیرین است
تکیه گاهی ست، زمانی که دِلَت غمگین است...
دوست خوب، گوهری کمیاب است که در لحظات تاریک، روشنیبخش راه میشود.
مثل نسیم صبحگاهی، آرامشبخش روح، مثل فانوس شب، راهنما در مسیرهای ناشناخته.
با یک دوست خوب، دلگرم میشوی، سخنانش مرهمی برای زخمها، حضورش پناهگاهی از جنس اعتماد.
او نه تنها همراه روزهای شادی، بلکه سنگ صبور لحظات دشوار...
رفیــــق مـن
یادت آید روز اول
در کنار جاده حومهی شهر
زیر آن کنار سبز
لب جوباریک آب ؟
یادت آید یک سفر در شهر خبر
بی خبر از عالم دنیا شدیم
میگشتیم شهرها را یک به یک ؟
یادت آید آن روزها ...
روزهای تلخ و شیرین
دوستی چند...
نمی دانم چه کردی با دلِ دیوانه ام ای دوست
که بی تاب تو ام هر چند با من بی وفا هستی
عزیز شمایید و دوستان
به زیبایی لبخند یک بوستان
اسمِ تو، سرفصلِ واژه، واژه ی شعر دل است؛
مطلعِ شعرِ گروه این نااامِ پُر مَد کرده ام!
با تو اعضای گروهم، می شود، کامل فقط؛
با رباتِ دل، ورودِ غیرِ تو، سد کرده ام!
و بدان که دوست و رفیقی بهتر از خداوند جل جلاله نیست، که مهربانیش بی پایان و محبتش بی حساب،و او همیشه نگهدار ما وما غافل ازالطاف او.
لبت خندان وقلبت شاد ای دوست
دلت از بند غم آزاد ای دوست
بهاری باشی و سرسبز و شاداب
همیشه گلشنت آباد ای دوست
اعظم کلیابی
بانوی کاشانی
به یاد می آوری؟
نامه نگاری های کودکانمان را می گویم، راز های پنهانیِ کوچکی که با هزار قسم و ادعا برای هم بازگو می کردیم را چی؟
دوز و کلک هایی که برای کنار هم بودن به خورد خانواده هایمان می دادیم و توطئه هایی که تنها خودمان از...