متن غمگین
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات غمگین
تنهایی سزاوار کسی که عاشق هست، نیست.
خسته از غمهای تکراریم، صبری برسان.
ببار باران هوای دلم ابریست
مُردم از چشم انتظاری گشته ام دیگر هلاک
ردّ پایت گمشده، ای بی نشان ، ای بی پلاک
مرگ من آن لحظه که ترکم تو کردی، سر رسید.
دلیل مرگ دل، افتادن از چشم سیاهت بود.
دیگه نه آدم سَمی ای مونده حذف کنم ، نه موضوعی باقی مونده که رها کنم .
یاد این حرف عباس کیارستمی افتادم :
من مانده ام و من ؛
من از من رنجیده و هیچکس نیست پا در میانی کند !
گل از بے آبے مے میرב
انساט از کم توجهی
از تو خوشنود بودم و
خوشنود خواهم ماند
تا قیامت حلالت کردهام!
آنقدر زخم و درد و بلا در تن و جان و روحم هست
تو هم افزودم بر آنها...
مدتها بود
مرده بودم،
فقط
کسی نبود
چهارپایه را
به وقت مرگم
هل بدهد
اشک هایم بر زخم هایم می بارند و زخم هایم خون گریه میکنند...
.
پرواز،کردم بر فراز قله ی درد
حتی نگفت امشب نرو یا اینکه برگرد
دیگر برای بازگشتن علتی نیست
اینجا هوا عاشقی ها سرد شد سرد
اغوشت ماـבر ،בرمان زخم هایم است
سـ؋ـت בر آغوشم بگیر ،زخم هایم مے سوزـב..
کاش نبودنت...
همان حسرت دل بود نه تاوان گناهی که نکردم.
בلتنگت که می شوم رو بـہ اسماט مے ایستم سکوت مے کنم ،بغض ماننـב چاقوے تیز گلویم را می شکافد ..
درد کل وجودم را چنگ می زند ،اسماט بغض مے کنـב به احترام اشک هایم می بارد، ارام با دل شکسته ام به اسمان می گویم در این لحظه...
گاهی باید چمدان بست و رفت
حتی اگر دردجدایی باعث ویرانی قلبت شود
دیوار لق اخر یک روز فرو می ریزد
زمانے בرב را با جاט و בل حس کرבم
کـہ پسربچـہ ے ؋ـقیرے با تمام بے کسے و تنهایے رو بـہ سنگ مزار ماבرش نشستـہ بوבبا بغض و چشماט گریوט با پرسے از غذا مے گـ؋ـت
ماماט نگراט من نباش בارم کباب و برنج مے خورم
ماماט تو رو خـבا...
آن روزها
که دستِ راستم
با انتگرالِ سهگانه بیگانه بود
آن روزها که میتوانست
بیپروا
طرحِ یک خانه را به کاغذ بیاورد
آن روزها که مداد آبی
آسمان را واقعاً آبی میکرد
آن روزها که بیستهای پاورقی
حساب بانکیِ روحم را پُر میکرد
آن روزها کجاست؟
کجاست مدادتراشم
تا بتراشم...
هیچ گاه دلتنگ کودکی نمیشوم ..!!!من حتی کودکی هم نکرده ام
دلتنگ هوای بارانی هستم
همان بارانی ک در آن شب شریک غمم بود..
آه، ای مرثیهی غریبانهی من...
من،
همانجا ایستادهام
که تو لبخندت را
به باد دادی...
**خیالِ ندیدنت**
چشم میبندم
و نبودنت را تصور میکنم.
خیابانها
بینام میشوند،
دیوارها
سایهات را از یاد میبرند،
و من،
در ازدحام هیچ،
بیهوده به دنبال نشانی
از تو میگردم.
اما هر جا که نباشی،
باد
نامت را در گوشم زمزمه میکند،
و خیالِ ندیدنت،
خود تو میشود...
زنـבگے همچون قهوـہ گاهے شیرین است פּ گاهے تلخ
تلخے قهوـہ را سر مے کشیم تماام
تلخے زنـבگے را تا عمر בاریم ب جان مے کشیم..