چهارشنبه , ۱۲ بهمن ۱۴۰۱
همه درآرزوی دیدن کهکشان راه شیری هستند..اما آنهانمیدانند که من بادیدن چشم های تو به آرزویم رسیده ام!نگین رازقی...
وچه سخت است!خواب برای کسی پایان خوشی هاباشدوبرای دیگری شروع دلخوشی ها....نگین رازقی...
آدما میان که یه روزی برن..هیچکس نیومده که بمونه!نگین رازقی...
میگویندچشم هاهرگزدروغ نمیگویند..عجب دروغگو های ماهری هستند چشمانتوقتی که میگویی دوستت دارم...! نگین رازقی...
من + تُ"ما" نمیشود،"محشر" میشود!...
من بی طُ هیچ نخواهمآی همه آرزویِ من...
دلم به ویرانیِ یک خانه آباداستکه ترکه دیوارش مرزبین دوجهان استدرون هرکسی ست حرفای ناگفتهدرون هردیواری ست پرازلانه های مورچهیک نفرمیسازدبرای یار درقلبش خانهچهاردیواریِ دیگری پرازکفش های لنگه به لنگههمه درظاهرزیباوشادنددرون خانه هارانتوان دید...!•نگین رازقی•...
.| ما نگوییم و حسابتز همه مردم این شهر، جداست... |. [ هلیا ژیان]...
داری میری پاییز جان؟غماتم با خودت ببر...!...
نه بیمارم ، نه خوشحالم ، نه از حالم خبر دارم..گهی با جان گهی با دل ، گهی از هر دو بیزارم!...
غم هایت هرگز آنقدر بزرگ نخواهد بود؛ که در آغوش من جا نشوی..! :) - کتایون آتاکیشی زاده...
تمام نیازهایمان در همین جمله خلاصه می شود؛ کسی که بتواند تمام ما را در آغوش خود جای بدهد. جسم به تنهایی کافی نیست؛ اگر روح و افکار من از حصار عشق او خارج باشد..! - کتایون آتاکیشی زاده...
مهر و محبتی که نثارت کردم؛و لایقشان نبودی را، پای صدقه می گذارم.تو محتاج محبت بودی؛ به تو می بخشم، بلکه بلای دلشکستگی های آتی، از سرم بگذرد. - کتایون آتاکیشی زاده...
کاش تو کاپشنی بودی،که از پشت بغلم کنی؛ نگین گردنبندی بودی، که دست روی قلبم بگذاری؛ کاش لنز بودی، که تو را روی چشمانم بگذارم؛ شالگردن بافتنی بودی، که دست دور گردنم بی اندازی؛ کاش جزئی از من بودی، تا ثانیه ای دلهره از دست دادنت، دست از سرم بردارد. - کتایون آتاکیشی زاده...
بامن اگرنمے مانےیادت رابامن بگذاردوستم اگرنمے دارےنگاهت رابامن بگذارمن بایادتوزندگی هاکرده ام..!..نگین رازقے.....
دوبارهِ صبح، دوبارهِ تو، دوبارهِ منصبحِ من و جان و جهانِ من توییارس آرامی...
•♥️•کودکِ روانپریشِ هم زیست گر، نام یک بیماری روانی در کودکان است. کودکی که نمی تواند رشد روانی سالمی داشته باشد و از ابتدا قادر به شناخت دنیای بیرون خود به کمک دیگران نیست .او تنها یک تصور از دنیای بیرونی خود دارد؛ مادر! مادر یا والدی که او را بزرگ می کند، دنیای خارجی کودک است. کودک هیچ چیز را جز او به رسمیت نمی شناسد و قادر به جدا شدن از او نیست. سرش با هیچ چیز به جز او گرم نمی شود، و هیچ چیز در او علاقه و سرگرمی ایجاد نمی کند.این...
یک امروز را ناخوش احوالم؛همین یک روز را برایم کسی باش، که تمام عمر برایت بودم..! - کتایون آتاکیشی زاده...
آن شب کہ جام چشم هایت رانوشیدم چنان مستت شدم کہ فراموش ڪردم خداے من تونیستے..!نگین رازقے...
نگاهت شروع زندگی بودو رفتنت پایان آن..!نوشته:نگین رازقی...
شالگردنی برای روزهای پاییزی می خواهم؛ سرنوشت عشقمان را بباف! - کتایون آتاکیشی زاده...
حل می شوم در تمام مشکلات؛ و جاری می شوم روی گونه های خویش..! - کتایون آتاکیشی زاده...
« زمستون، برای تو قشنگه پشت شیشه؛ بهاره زمستون ها برای تو همیشه؛تو مثل من زمستونی نداری؛ که باشه لحظه ی چشم انتظاری؛ گلدون خالی ندیدی؛ نشسته زیر بارون؛ گلهای کاغذی داری تو گلدون...». تو دست بر موی معشوقه ای می کشی، که در خیالت تا ابد خواهی داشت. ترس از دست دادنش، هرگز به تلخی از دست دادنش نخواهد بود. تو هرگاه زمین و آسمان بر دلت سنگینی کنند؛ روی او حساب می کنی. او را در ذهن، قلب و آغوشت لمس می کنی. درکی از سکوت محض تنهای...
چقدر از اون صبح هایی بی زارم که چشمات رو باز می کنی؛ چیزی یادت نمیاد و بعد چند نفس، اتفاق ناگوار دیشب برات مرور می شهو دوست داری تا ابد زیر پتو خودت رو قایم کنی! - کتایون آتاکیشی زاده...
... و چشم های توهمان کافه ی دنجی است کهقهوه هایش حرف ندارداشک باران...
عشق خیلی خنده دار استخیلی هم گریه داردعشق، یا هست، یا نیست!اگر نیست که نیستاما اگر هست، اگر باشد، اگر یافت شود در تو… آن وقت دیگر تو نیستیاشک باران...
من فکر میکنم الکساندر هم عاشق بود که تلفن را اختراع کرد وگرنه به عقل هیچ آدم عاقلی نمیرسید که میتوان حضور گرم کسی را از سیم های سرد عبور داد.اشک باران...
شکست بخش جدایی ناپذیر از زندگی است اما بخش مهمی از موفقیت محسوب می شود.اشک باران...
و اما امروز...آغازِ آخرین پایانِ پاییز است.شروعِ اتمام دلگیری ها، دلتنگی ها، دلشکستگی ها، و تمام غم های این فصل.آذر نوید تمام شدن می دهد؛ اما معنای حقیقی آغاز است. 🍁- کتایون آتاکیشی زاده...
چقدر هیچکس شبیه تو نیست...(:...
گفتنی نیستولی بی توکماکان در من نفسی هستدلی هست...ولی جانی نیستاشک باران...
آرزو به دلم ماندتلافی کندنگاهت، نگاهم را …اشک باران...
همه جا هستی در نوشته هایمدر خیالمدر دنیایمتنها جایی که باید باشی و ندارمت، کنارم است...
کاش میشد برای ساعتی مُردآنوقت است که میفهمی چه کسی در نبودنت دق میکندوچه کسی ذوق می کنددلم ساعتی مُردن می خواهداشک باران...
امابراى من،تو آن همیشه اى......
تا قبل از آلکمئون (فیلسوف یونانی)، مرکز احساسات رو قلب می دونستند ؛ حتی مدتی بعد از کشف اعصاب و سیستم عصبی توسط آلکمئون، و بیان کردن مغز به عنوان مرکز کنترل احساسات، بازهم نظریه ها به سمت قلب برگشت. این نظریه ها انقد قوی بودن که حتی الان هم با وجود تمام آگاهی که عوام مردم هم ازش بی بهره نیستن، از نماد قلب به عنوان عشق و مظهر محبت استفاده می شه .ما حتی در ادبیات هم از اصطلاح های «دلتنگی» و «دل شکستگی» در همه جای دنیا استفاده می کنیم. به ...
صبح، شروع نیست...صبح، یعنی ادامه!- کتایون آتاکیشی زاده...
هیچ کس برایم «من» نمی شود؛این دردناک ترین قسمت مهربانی به دیگران است..! - کتایون آتاکیشی زاده...
در دلت جاگیر شدن پایان تمام مناجات و شب زنده داری های من است :)- کتایون آتاکیشی زاده...
بارانی ام. بال هایم زیر بارانم خیس می شوند؛و پریدن برایم آرزو! - پ.ن: متن مثال بارز سرماخوردگی روحی (افسردگی) - کتایون آتاکیشی زاده...
حضورت، رایحه ی قهوه دارد.اعتیاد آور و سرحال کننده؛اضطراب و بی قراری را به جانم می ریزی؛ و هیچ کس نمی تواند مثل تو، مرا از خود بی خود کند..!- کتایون آتاکیشی زاده...
موهایت را دوست دارم؛دام لبخند های من است. نبودنت از من، چهره ای به جا می گذارد غمگین و بی تفاوت؛ و حضورت از من، شادترین انسان روی زمین را می سازد . - کتایون آتاکیشی زاده...
کودک گل فروش کنار خیابان را با لبخند نگاه می کنی؛ لبخند زنان با فروشنده خداحافظی می کنی؛ دوستانت را در آغوش کشیده و لبخند می زنی؛ به خاطراتی که جلوی چشمانت نقش می بندد می خندی؛ در خواب شیرینی که می بینی گوشه ی چشمانت چین می افتد ؛ و لبخند تو سهم تمام واقعیت ها و مجازی ها هست؛ الا من :) - کتایون آتاکیشی زاده...
اگه باهم قهریماگه ازم ناراحتیداگه حالتون خوب نیست یا هر چیز دیگه ایخواهش می کنم وقتی می خوام ببینمتون، همراهی کنید شده نیم ساعت کنارتون باشم. من دوست ندارم آدم های عزیز زندگیم رو سر سوءتفاهم های چت کردنی از دست بدم.من حس می کنم اگه ببینمتون می تونم با ی شاخه گل، خوراکی مورد علاقه، ی بغل صمیمی یا حتی لبخند، رابطمون رو بهتر کنم.من باور دارم آدما اگه رو به روی هم باشن خیلی از حرف ها رو نمی زنن و خیلی از تصمیمات رو نمی گیرن. پس اگه بی...
زمان، اولین ها را در لحظه نگه می دارد، آخرین ها را در خاطرات، و آن هایی که هرگز برایمان پدید نمی آیند؛ می شوند حسرت! کتایون آتاکیشی زاده•••کودک گل فروش کنار خیابان را با لبخند نگاه می کنی؛ لبخند زنان با فروشنده خداحافظی می کنی؛ دوستانت را در آغوش کشیده و لبخند می زنی؛ به خاطراتی که جلوی چشمانت نقش می بندد می خندی؛ در خواب شیرینی که می بینی گوشه ی چشمانت چین می افتد ؛ و لبخند تو سهم تمام واقعیت ها و مجازی ها هست؛ الا ...
مارا جز خیالی آرام طلبی نیست ز دنیا...!...
من زمستان شدنم را به کجا شکوه برم؟ روزی این مزرعه هم حالِ دلش عالی بود......
یه رفیقی چند روز پیشیه حرف قشنگی زد ،گفت: خیال آدم راحته،زیر سایه فلانی همه چیز آرومه !زیر سایه فلانیتون آروم باشین ......
در این شب های غمگین، به چه بهانه ای بیدار می مانید؟!پنجره ای که رو به ستاره ها باز نمی شود ببندید. چراغ هایی که زیر نورشان لبخندی دیده؛ و ابیات عاشقانه ای سروده نمی شود، خاموش کنید. تلفن همراهی که در آن پیامی از همراهتان ندارید، کنار بگذارید. پتو را از روی تختی که نمی خواهید هرگز از آن جدا شوید کنار بزنید. سرمای بالشت را در آغوش بگیرید.چشمانی که تمام روز اشک را پشت پلک هایش زندانی کرده، روی هم بگذارید. بخوابید..! - کتایون آتا...
عزیزی که به خودکشی فکر می کنی؛ اگه آشنا باشی، بارها این حرف رو از من شنیدی؛ اما اگر هم تا حالا کسی بهت نگفته، من بهت می گم. دردی که تو رو به مرز اتمام حیات رسونده؛ روحیه! با خودکشی کردن، جسمت رو از بین می بری؛ روحت ادامه می ده . روحت به درد کشیدن ادامه می ده؛ با این تفاوت که، دیگه هیچ کاری برای بهبود حالش ازت برنمیاد؛ چون وسیله ی زندگی کردنت رو تو این دنیا(جسمت رو) از بین بردی :) پس با خودکشی این درد بدتر می شه؛ نه بهتر! - کتای...