جدید ترین متن ها و اشعار
زیبا متن: مرجع متن های زیبا
- خانه
- متن ها
اگر حاسد دو پایت را ببوسد
به باطن میزند خنجر دودستی
تو را من دوست می دارم
ولی جانا نمی دانی
شدی دنیای من دیگر
چرا با من نمی مانی؟!
نوشتم بر تنِ لاله
که خون شد این دلِ تنگم
گل لاله به غصه گفت:
که من خونین دلم چون تو
قسم
بر زخمه ی چَنگ و
قسم بر ساغر و...
صبـح یعنی که تو باشی و منِ دیوانه
چـــهچـهِ بـلبـل و مــستــانگیِ پروانه
عطرِ یاس و نمِ باران و بَنان و حافظ
چون شرابی دلِ ما مـست کند جانانه
و اما خدا دلهای پاک را مینشاند کنار خودش، چون این دلها، محلی برای پذیرش مهر و رحمت بیکران او هستند. دلهایی که از نفرت و کینه دورند، و همواره در جستوجوی راه نجات و عشقاند. خدا به این دلهای پاک نگاه میکند و آنها را محبوبترین بندگان خویش میداند....
ببین، انرژی مثبت بودن برای آدما چقدر قشنگه! یه لبخند ساده میتونه دنیای یه نفرو زیر و رو کنه. تصور کن تو یه روز پر از استرس و گرفتاری، یه نفر با یه لبخند صمیمی بهت نگاه کنه و بگه: "روزت بخیر!" چقدر حس خوبی بهت دست میده؟ انگار یه...
تماشای قد کشیدن آدما برام خیلی لذتبخشِ. مثل دیدن شکوفهدادن یه گلِ تازه. هر قدمی که برمیدارن، هر لبخندِ کوچیکی که میزنن، هر بار که با اعتماد به نفس بیشتری حرف میزنن، یه حسِ فوقالعادهای رو توی وجودم زنده میکنه. یه حسِ امید به آینده و یه حسِ قدردانی از...
دگر رسوای عالم شد، دل دیوانه ام بی تو.
چگونه داغ این رسوایی را، بر دوش خود گیرم.
بوده روزی، رودِ کارون، باصفا
منبعی بوده، برای کِشتها
در کنارِ آن، تمدّنهای ناب
پاگرفته، پُرتب و، پُرالتهاب
حیف حالا، گشته خشکیده، دهان
تشنگی دارد نهانش، بیگمان
رودخانه، تشنه است آبش دهید
چشمهای، از جنسِ مهتابش دهید
خستهاند از تشنگی مردم کنون
آب را میخواهد احساسِ جنون
آبِ نابی که، زلال و، آبی است
حقّ خوزستان مگر بیتابی است
کو نوای نای و چنگ و، ارغنون
در «لبِ کارون» و دنیای جنون؟!
آنکه پریشان میکند حال مرا با یک نگاه، تویی.
آشوبم و آن زلف پریشان تو آرام دل ماست.
آنگاه؛
که در اقیانوس بیکران آزردگی و بغض،
خویشتن را میکوشی،
از صمیم جان،
خدا را فریاد کن؛
و آرام،
قرآن بخوان!
پشت پنجرهی حنجرهی تنهایی
یک نفر
دارد آه میکشد آرام
نم نم باران
مینوازد گونههای خیسش را
و بغضی سرد
میفشارد گلوی خستهاش را سخت...
پشت پنجرهی حنجرهی تنهایی،
یک نفر،
آهسته،
آرام،
بی صدا،
نجوای شبانهی دل را،
با ژرفای بینهایت عشق،
فریاد میکند!
پشت پنجرهی حنجرهی تنهایی
یک نفر
تا همیشه
به یاد توست
و بی صدا
اشک میریزد...
ای عشق پاک من! برگرد...
حس آتشین دوست داشتن،
رهایم نمیکند؛ برگرد...
من هنوز
نوازش گرم دستان مهربان احساس صمیمیات را
دوست دارم؛ برگرد...
برگرد و تا همیشه،
با قلب پراحساس من بمان...
برگرد...
هماره در دهلیز قلبم
و بطن وجودم
تو را میجویم!
همیشه سراب دلم
برای دریای محبّتت
سینه میگشاید!
آه
از آن لحظههای بیگناه
که لجاجتمان
زندگی را از ما گرفت!
در شمارش معکوس زندگی،
دقیقههایی بیتاب،
نفس میکشند...
ابرهای خسیس،
باران را دریغ میدارند؛
و در تکدّیِ کاسههای تفتیده،
در حسرتی نمناک،
هیچ نمیگذارند!
از آن روزی که افکندی دلم را
میانِ بسترِ زیبای رویا
مدام عاشق شدم، با حسّ جانم
همه، ذرّاتِ هستی را؛ خدایا
http://instagram zahra_hakimi_bafghi
´¨*•.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•*´¨*
http://telgram.me/bzahakimi
´¨*•.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•*´¨*
شکفته پرتپش، صد گل ترانه؛
درونِ باغِ هستی، بیبهانه؛
بیا، لبریز شو، از حسّ باران،
در این صبح قشنگ و، عاشقانه...
میدانم؛ میآیی:
صداقت را به خلوص میرسانی؛
قداست را به طلوع مینشانی؛
و شفقی از شفقت را،
پیشاپیش پنجرهی نگاهمان،
به تلالوء میکشانی...