جدید ترین متن ها و اشعار
زیبا متن: مرجع متن های زیبا
- خانه
- متن ها
شنبه ها از جنس تولدند مثل نوزادی که با گریه ای تلخ، آغاز می کند، اما با لبخندی شیرین، دنیایی را روشن می سازد.
در قلب شنبه، صدای ثانیه ها متفاوت است؛ انگار زمان دست هایش را به سوی ما دراز کرده تا باز هم فرصت نوشتن روی برگه های...
بابا زدست رفت ولی غصه اش بجاست
درد فراق را چه کنم درد بی دواست
مانند شمع شعله کشد آتش از سرم
آری ز داغ در دل من آتشی. بپاست
اعظم کلیابی بانوی کاشانی
چشمم به راهِ تو، دلم پُر اضطراب است
این لحظه های دوریت حالم خراب است
ای کاش برگردی بیایی جان بگیرم
بی تو جهانم تا ابد در التهاب است
ساعت به ساعت میشمارم روزها را
بختم ولی انگار که همواره خواب است
اعظم کلیابی
بانوی کاشانی
غم بابا غم یک لقمه نان است
دلش پر غصه اما مهربان است
بمیرم من برای درد بابا
غمش اندازه ی کل جهان است
اعظم کلیابی بانوی کاشانی
بهش گفتم؛ بهترین لحظمون کی بوده ؟
گفت؛ دنبال بهترین لحظه ها گشتن وقتی که خود لحظه رو کشتیم چه فایده ای داره؟
سرم و انداختم پایین و تو دلم گفتم؛
تو هنوزم بهترین لحظه ی منی دیوونه
اما به قول خودش گفتنش چه فایده
از نغمه داودی تو مدهوشم
هر صبح غزل از،لب تو مینوشم
هر چند زمستانی و سرد است شبم
با یاد تو گرم میشود آعوشم
اعظم کلیابی
بانوی کاشانی
تو مثل چتر سوراخی
در باران آتش بودی
که سایه ات را
بر سرِ پروانه های سنگی
گسترده بود
و
من
یک قوطی خالی برف شادی
در جیبِ سیاه ابر
صدایم را به آواز سیاه بادها می سپردم
تا شاید در گوش زمین
راز لبخندت را فریاد کنم
اما تو...
شب تا سحر ز هجرت همچون اجاق داغم
تب دارم و پر از لرز ، زندانی اتاقم
تنهاتر از خدایم ، یک مرغ عاشق تک
در انفرادیم یا مست سکوت باغم
مزمن ترین مریضم اما همیشگی حاد
بیمار لا علاجم ، هر صبح خون دماغم
در آرزوی رفتن ، شاید...
یه عمر گولمون زدن که جمعه ها دلگیره
امروز صبح که تو بغلش بیدار شدم
گفتم؛ چه طلوع نابی
با خنده گفت؛ صبحِ جمعه ات بخیر خورشید کوچولو
فهمیدم، میتونه جمعه باشه و دل انگیز
براتون یه بغل آرزو می کنم که طلوع و غروب خورشید یکی از زیباترین هاش...
کاش میشد پیشش باشم
شاید حالش بهتر بود
شاید حالش بهتر میشد...¡
ای کاش ...... :)
می گفتند: «ای نگهبان عشق، این دلدادگی محال است.» گوش نکردم. می گفتند: «این درد بی درمان است.» گوش نکردم. می گفتند: «معشوق بی خبر است.» گوش نکردم.
دامن ریگ روان را خار نتواند گرفت
دست خالی ماند هر کس دامن دنیا گرفت
صائب
دست و رو شستن اگر باشد وضوی عاقلان
از دو عالم دست شستن طاعت مجنون ماست
صائب
دل سرد چو گردید ز دنیا، نشود بند
حاجت به محرک نبود برگ خزان را
صائب تبریزی
ای که می پرسی ز صحبت ها گریزانی چرا؟
در بساطم وقت ضایع کردنی کم مانده است
صائب تبریزی