جدید ترین متن ها و اشعار
زیبا متن: مرجع متن های زیبا
- خانه
- متن ها
غمگین غمگینم
محتاج تسکینم
حس میکنم سنگی
گذاشتن رو سینم
میخوام به آینده
کمی خوش بین باشم
امّاچرافکرت
نمیره ازیادم
قلبم کنارِکی
عشقُ تجربه کرد
هرگز نفهمیدی
عشق یعنی چی نامرد
(آتیش قلبم رو
هِی شعله ور کردی
بازیچه کردن از
کِی شده سرگرمی 2 ) کورس
از فرط عاشقی...
شور شب در شیشهی شبنم شکفت از شوق ناب
سایهسان سرگشتهی سرما شدم با سوز خواب
با بنفشه بغض بستم، با بهار آتش شدم
بوسه برد از بازوانم باد با بانگ شراب
چشم چرخان، چشمهچشمه، چهرهام را چاک زد
چون چراغی در شب چله، چه بیتاب و شتاب
دل درون...
چو پر پروانهام در شمع حیران ماندهام
داغ عشقی کز ازل بر سینه پنهان ماندهام
در حریم بادهای کوهساران گریهام
بر درختی بیثمر چون ابر باران ماندهام
هر که دستی برد سوی من، گریزان میشوم
چون غباری در گذر با وهم عصیان ماندهام
نقش خاکم را بخوان از سطرهای خامشی...
گاهی فکر میکنی رسیدی به آخرش.
انگار دیگه چیزی نیست برای ادامه دادن. نه امیدی، نه انگیزهای، نه حتی یک جرقهی کوچک.
دستات خالیه، دلت سنگین، و ذهنت پر از سکوتِ بیرحم.
اما تهِ خط کجاست واقعاً؟
جایی که اشکت میریزه؟
جایی که دیگه نمیتونی حرف بزنی؟
یا وقتی که...
نخل
نه فقط درختیست در آفتاب
که دخترِ بلندبالای جنوب است
زیبا، آرام
و پر از صبوری خاموش
و من
در دل مرداد
در کنارش ایستادهام
نه برای تکیه
برای فهمیدن
زن، گاهی مثل نخل است
نمیگوید نمیلرزد
اما میماند.
یه جاهایی،
مثل نخلای بلند جنوب،
نیازی نیست تو چشم باشی
کافیه سایه باشی
برای خستهای که دنبال نفسه!
مثل نسیم نرم کارون
بیصدا عبور کن،
اما واقعی.
اینجا،
هر لحظه بوی آفتاب میده،
و خاک
زیر نور، صبوری میکشه.
اهواز جایی میان نور و نفس
بر لبم خنده، ولی در دلِ من ماتم بود
خنده ای سرد، که از گریه ی پر باران بود
هرکجا نام تو را عشق به لب میآورد
پشت آن زمزمهها، سایهای بیپایان بود
رفته بودم که فراموش کنم نامت را
هرچه را یاد نبرده ست، به دل پنهان بود
عاشقی...
وقتی که برای مشقِ تو دست زدند
با جیغِ ریا تَبر تَبر دست زدند
جای رُخِ اسب و مهره ی شاه و وزیر
بزغاله ترین پیاده را دست زدند
آواره منم،
که بی تو دنیایی ندارم.
سرگشته و حیران،
در کنج نگاه تو گرفتار منم من.
جان و دلم فدای تو.
ای که ز جان عزیزتری.
سومین کلید حفظ فهرست قرآن:
انبـــیاء برات حج به مؤمنان بخشـیدند
نـور فـرقـانـــی حق به زائران بخشــیدند
ســـرِّ شعـــرای نـمــــل و آیــات قصــص
رازعنکبوت و روم به حاجیان بخشیدند
تو چون من، ای پرنده بیقراری
نه ماندن میتوانی، نه فراری
قفس وا شد، برو هرجا، جز اینجا!
به آدمها مبادا دل سپاری
هر زخم کهنه را، باد بیصدا میبرد
خواهی نخواهی جوانیات را، پیریات میبرد!
سراب بوده عشق تو، محال بوده عشق تو
شبیه یک تَوَهُّمی ، خیال بوده عشق تو
تو لُعبَتی و خوشگلی ، زبانزدی به عاشقی
برای عاشقانه ها ، مثال بوده عشق تو
همیشه در فکر تو و همیشه با تو زنده ام
به حکم شیخ شهر ما حلال بوده عشق...
خیلی دوست داشتم صدا م به مردم جهان برسه (مخصوصا مردم عزیز منطقه آسیا و همسایگان ایران عزیز)
و به انها بگم آیا وقت آن نرسیده که به جای این همه جنگ و درگیری با هم متحد بشید و وطن هاتون را بسازید. تاکی هم دیگر را به اتهامات واهی...
سلام ای آشنا یار قدیمی
نسیمت بس گوارا و صمیمیست