بیو عاشقانه
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات بیو عاشقانه
غرق زیباییِ چشمان سیاهش شـבہ قلبم.
شاعر چشمان تو شـב،
בل בیوانـہ ے ما.
اسیر نگهش شـב،
بیچارـہ בل ما.
عشق یعنے تو...
کـہ בلیل اشک و لبخنـב هاے منی.
ساعت ، ساعت عاشقی است
اما نمیدانی
کنار تو حتی ثانیه هام هم
برایم از عشق حرف میزنند.
اوج عشقم به تو!؟
کافی است بوسه ای
دلبرانه بکاری گوشه ی لبانم
تا هفت آسمان عروج خواهم کرد .
کجا ی دنیا بی هیاهوست
همه اش آشوب و جنگ است
اِلا گوشه آرام آغوشت
راستی یادم نبود
شنیدن ضربان قلبت
در ورای نفس هایت
خودش آشوبی دگر به پا خواهد کرد .
نبض هایم تَرک برداشته اند
لبهایم تشنه اند
کارِ آب نیست
عشق اَبدی من
جرعه ای بوسه میخواهم .
از کدام شب برایت بگویم
در نبودت
هیچ شبی به خیر نگذشت.
او میگوید
تو میگویی
همه می گویند
و من چقدر
در هیاهوی تنهایی خود غرق میشوم
امان از حسودان
که سنگ می اندازند
جلوی حرفهایمان.
وقتی عاشق هستی باید
عاشقانه بگویی صبح بخیر
وقتی عارف هستی باید
عارفانه بگویی صبح بخیر
منی که فقط و فقط دیوانه ی توام
می شود بگویی
صبح بخیر من چگونه باید باشد ؟
لبهاے مستش،
مزہ جان میـבهنـב.
چه کسی گفته است
غروب زیباست
لعنت به غروب و حال و هوایش
که وقتی از راه میرسد
فقط برایم
دلتنگی می بافد.
ساعت رومیزی ابدی شد
و چکشی که با خنده ای شیطانی
زمزمه های مرد خسته را همراهی می کرد
ساعت لعنتی
من دلتنگش هستم و
تو با ثانیه هایت نیش و کنایه میزنی.
فرقی نمی کند
اهل کدام دهه باشی
۵۰، ۶۰ و یا....
پای عشق که در میان باشد
یک پای ماجرا همیشه
زَجر و دلتنگی است .
زنگ صدایت همچون ناقوسی کلیسایی
جانم را به آرامش می رساند
پس چشم بگشای بتاب بر زندگی ام
سلام ات را جاری کن
تا حال من و زندگی ام
همزمان بخیر شود .
با اینکه اشک هایم
با چشم هایم بیگانه اند
اما از هجوم بی امان دلتنگی ات
اشک هایم دخیل بسته ی چشمانم شده اند
فریاد های بی صدا
در سکوت زده می شوند
اگر زبان سکوت بدانید
اتفاقا خیلی هم شنیدنی است
شب به خیالش
نبودنت را دائم به رُخم می کشد
غافل از اینکه
من پُرم از خاطراتی که
تو را در من حل کرده است
نمی دانستم شب هم میتواند
آب در هاون بکوبد.
صاعقه ی دلتنگی ات
به بغض گلویم زد
و ابرهای چشمانم نبودنت را
یکریز و آرام
شروع به باریدن کردند
سرد و پاییز وار
آخر دلیل عاشقانه های من
بگذار بگویم
دلم بس ناجوانمردانه تنگ است .
زمانی که چهرهی همچو ماهت را
با شال سرخ
در اوج دلبری و خجالت
می پوشانی
زیباترین کسوف دنیا اتفاق می افتد.
باز هم صبح و روز از نو
باید تا دیر نشده شروع کنم
کار نه دوست داشتنت را
با این حساب
امروز چهار دقیقه
بیشتر دوستت خواهم داشت
میخواهم تا زمستان برسد
حسابی یلدا را با آن یک دقیقه اش
از رو ببرم.
دیشب دل دادم به نوشتنِ
از تو و خاطراتمان
جاهایی که خودکار
از غم واژه ها زبانش بند می آمد
من با اشک چشمانم ادامه می دادم
باور کنی یا نه
نصف دفتر خاطراتم با اشک پر است.
راستش را بگویم
فقط کنار تو
دَردهای بر جانم
خنثی و بی دَرداند.