پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
مَنی یارادی اوزو آغ بَختی قارا،اوزاخلیغ وِریب سالدی آرا،دَردَّریم چَکیر مَنی هارادان هارا،نولوب آغیرینی چَکیبدیر مَنه،سوزوم حساب اِلَر دَرگاهینه تاری؟سویوخلوغ نِجه وِردی سَتَلجَمده قاری،یارادی گولو یِری گوچَه اوچان آری،نِجه دَردی دَرده چکیبدیر منه،امیرطاها ظهری.......
اشعار من چه غَزَل چه هَزل خریدار ندارد،چون آن بُتِّه سروی بی ریشه که یار ندارد،امیرطاها ظهری.......
اگر رفتار درویش با آن اسب مانند آدمی بود با آدمی دیگر و به این سبب اسب او بعد از مرگش باز به خانقاه برگشته و با دف دراویش می رقصد و آواز می خواند، این خودش همان معنای واقعی برگشت و تجسم حالات ماست. همه چیز جهان به ما بر میگردد به آن صورتی که اراده کردیم ./ محمد رضا کاتب / رمان چشمهایم آبی بود/...
اگر کسی دنبال چیزی باشد پیدایش میکند. و وقتی پیدایش کرد تازه میفهمد دنبال چی هست و دنبال چی باید بگردد. چون آن چیزی که پیدا کرده چیزی نیست جز خود پیدا کردن . / محمد رضا کاتب / رمان چشمهایم آبی بود/...
تمام آدمها و تمام زمانها خود ما هستیم و چیز دیگری وجود ندارد. اعمال و افکار ما قبل از ما بودند و بعد از ما هم هستند. / محمد رضا کاتب / رمان چشمهایم آبی بود/...
وقتی بچه به دنیا میآید فقط زبان گریه و خنده را بلد است. برای همین گریه میکند و میخندد که حرف زده باشد. سالها طول میکشد تا آن بچه زبان ما را یاد بگیرد . و وقتی میمیرد باز زبانی را که سالها یاد گرفته، فراموش میکند . او می ماند و زبانی که روز اول بلد بوده . برای همین ما برای مرده هایمان گریه میکنیم . با انها این طوری حرف میزنیم ، درد دل میکنیم . می گوییم نگرانشان هستیم . در صدای هق هق گریه که برای ما یکنواخت است ، حرفهای زیادی گفته میشود که گوش زن...
هر تکه ی ما تو یک زمان میمیرد . خُرد خُرد میمیریم. و این را دیر میفهمیم . برای همین هر عملی از ما یک جسد دارد که ممکن است تا سالها بعد از ما زنده باشد. هر احساسی از ما یک جسد دارد .آدم باید آنقدر باهوش باشد که وقتی جنازه ی اصلی و بزرگِ افکار و اعمالش را میبیند بشناسد . شاید این طوری هم بشود گفت: جنازه هایی که چشم ما را میگیرند ، جنازه های خود ما هستند .جسدها یا موجوداتی که از دنیاها یا زندگی های قبلی خودمان یا دیگران روی زمین به جا مانده ./ محمد...
دنبال آدمهای بیهوش و گمشده و مرده هستم . کسانی که هوش، ایمان و امیدشان را از دست دادند و بی اراده و بی قدرت شدند. اگر تو بتوانی دقیق چهره ی این آدمها را ببینی، میتوانی بین آنها یاد خودت را پیدا کنی .چون هر کدام از آنها نسخه های گمشده و قدیمی و حالتهای مختلف و ممکن تو و صدها نفر دیگر میتوانند باشند . چون در آنها حالتهای مختلف و همه ی راه های ممکن و رفته و نرفته ی تو هست . ممکن است هر کدام از آنها نسخه ی هزاران نفر دیگر هم باشند. هزاران نفر دیگر د...
گاهی رد و نتیجه ی بعضی از اعمال ماگم میشود و این باعث حیرانی و گمشدگی ما میشود . نمی دانیم کجا باید برویم و چه کنیم که از این حال خارج شویم . چون نمی دانیم به چه تبدیل شدیم . گاهی اعمال و مبتلای ما تبدیل به یک کوه و دشت و حیوان و چیزی عادی و یا یک عادت در طبیعت میشود . و گاهی هم به صورت یک مکان و زمان در می آید و ما بعد از دیدن یاد و نتیجه ی اعمالمان که حالا دیگر مجسم شده جلو ما آن را به جا می آوریم و میتوانیم بفهمیم در آن چیز ناجور یا زیبا چقد...
عیب ندارد تو آسمان نه ابری باشد ، نه پرنده ای و نه هیچ چیز دیگری اما نباید خوشحالی کرد دیگر که این قدر دست خالی شدیم . / محمد رضا کاتب / رمان چشمهایم آبی بود /...
شاید بیخود نباشد که ما نمی توانیم ربط خودمان با بعضی از آدمها حوادث مکانها و... پیدا کنیم. اما کشش عجیب و بی دلیلی نسبت به آنها در خودمان حس میکنیم. یکهو عاشق چیزی و کسی و جایی میشویم یا میخواهیم درباره اش فکر کنیم. یا حرف بزنیم و.... بی علت نیست حتماً یک ربطی ما با آنها داریم. اگرچه هیچ وقت دلیل ربطمان به آنها را نفهمیم... حتماً به همین خاطر است که اگر کسی را آن طرف دنیا ببینیم که شاد است و از خوشی مثلاً هنگام تحویل سال می رقصد یا یک کاری میکند ...
در طول زندگی مان ما ده ها من جسمی می بینیم به خودمان و صدها من روحی . جابه جا در زندگیمان روحمان تغییر می کند و ده ها مرتبه و حالت روحی را پشت سر می گذارد. هر من جسمی و روحی یک بدن دارد که روزی عاقبت می میرد . وما آنها را پشت سر خودمان جا می گذاریم. فکر می کنم به همین دلیل است که می گویند نباید به دیگران بدی کرد و حتی جواب بدیشان را با بدی داد چون آن کسی که به تو بد کرده یکی از زندگی های گذشته ی خودت است. یکی از حالات ممکن و یا اعمال خودت است ک...
فکر می کنم این طوری است که هر کدام از اعمال و حال و هواها و احساسات ما در نهایت تبدیل می شوند به همان چیزی که بودند. به چیزی که قابل رویت باشند . شکل یک درخت ،کوه و شکل یک جسد خونی یا یک آدم دیوانه و بی ذهن و گمشده . این طوری هر کدام از اعمال و افکار و تکه های ما ده ها شکل و زندگی پیدا می کنند چون برای هر کدامشان حالتهای زیادی متصور است. گاهی نتیجه ی اعمال ما قرنها پیش از ما به دنیا می آید و با ما و کنار ما سالها زندگی می کند بی آنکه ما بشنا سیم...
فکر می کنی اگر غم و شادی یا عمل و فکری بمیرد تبدیل به چی می شود ، کجا می رود ، به چه شکلی در می آید؟ چون در این دنیا هیچ چیزی از بین نمی رود، فقط از شکلی به شکلی و از حالتی به حالت دیگر در می آید . خب پس این همه احساس و فکر و عمل ما چی می شود؟ من فکر می کنم هر چیزی که نظر ما را جلب می کند یا باهاش رابطه برقرار می کنیم ، یک تکه از احساسات و عمل گمشده ی ماست. گاهی مرگ کسی می توانند صدها نفر رابه گریه بیندازد و غمگین کند . این نشان می دهد که هر تکه...
می گویند اگر آدم بتواند جلو جلو نتیجه ی کارها و فکرهایش را ببیند دیگر خوش بخت است. در صورتی که هرچه ما می بینیم و در اطرافمان هست نتیجه ی اعمالی است که ما هنوز انجام ندادیم و هیچ وقت هم انجام نمی دهیم . اگر زرنگ باشیم می توانیم میان چیزهای تار دوروبرمان تکه های خودمان را بشناسیم . / محمد رضا کاتب / رمان چشمهایم آبی بود /...
سال هاست که فقط از میان برها رفتم و به جای این که زودتر به مقصد برسم همیشه دیرتر رسیدم چون عجله ا م باعث شده نتوانم مزه ی آن همه جشنی که سر راهم بوده بچشم. دیر فهمیدم تو زندگی میان برها همیشه راه را نزدیک نمی کنند . / محمد رضا کاتب / رمان رام کننده /...
شاید بزرگترین عیب تنهایی های طولانی این است که وقت بیشتری داری تا خودت را ببینی و وقتی نمی توانی مقابل دیگران آن خودی را که پیدا کردی باز ببینی درد می کشی ، انگار که تو بدترین زندان دنیا زنجیرت کردند ./ محمد رضا کاتب / رمان رام کننده /...
چرا یک آدم باید به حرف های تاریکی کسی گوش کند؟ هر چه نباشد حرف های تاریکی آدم با حرف های روشنایی اش خیلی فرق دارد. میان تاریکی آدم بیشتر شبیه خودش است تا دیگران و این خیلی ناجور است. فکر می کنم دیوانه خانه ها پر از آدم ها یی است که نمی ترسند حرف های تاریکی شان رابقیه بشنوند. / محمد رضا کاتب / رمان رام کننده /...
پدرم چیزهای زیادی برای فرار یادم داده بود. مثلاً یادم داده بود در ساعات درد و ناامیدی و غم مثل کره زمین دور خودم بچرخم تا فقط چیزهایی را که می خواهم ببینم . وقتی میان چرخم بودم مثل این بود که بعد از مدت ها معشوقم را می توانستم در آغوش بکشم و با او لمس شوم . و بعد انگار که در عالم دیگری بودم و دیگر روی زمین و در مکان خاصی نبودم. / محمد رضا کاتب / رمان رام کننده /...
عظیم تر ین علمی که بشر تا امروز توانسته فرا بگیرد علم طرح مسائل است. سؤال خوب چکیده ی تمام جواب های احتمالی خودش هم هست . علم و همه ی آموزش های ما فقط برای این است که بلد شویم بهتر سؤال کنیم یا یک سؤال بهتر بکنیم. این تنها فرق آدم های بزرگ و معمولی است. / محمد رضا کاتب / رمان رام کننده /...
به نفع مان است که تاریکی هر چه که هست و نیست را بپوشاند. چون چیزهای خوب دنیا کمتر از چیزهای ناجورش است . آن مقدار چیز وحشتناکی که از تاریکی می زند بیرون در مقابل آن چیزهای وحشتناکی که تاریکی ها تو خودشان مخفی می کنند هیچ هستند . اگر تاریکی درون ما می گذاشتند همه ی آن چیزهای ترسناک خودش را به ما نشان بدهد ، آن وقت قدر تاریکی را بیشتر می شناختیم و بهترین اسم های دنیا را رویش می گذاشتیم. / محمد رضا کاتب / رمان رام کننده /...
اگر کتاب های ترسناک را بتکانی می بینی همه ی کتاب فقط توصیف تاریکی و سایه های عجیب و غریب بیرون و درون آدم ها ست. در صورتی که هیچ چیز مثل تاریکی به آدم ها آرامش نمی دهد. چون همان قدر که تاریکی چیزهای خوب را مخفی می کند چیزهای ناجور را هم از چشم ها می پوشاند. وقتی چیزی را نمی بینی و متوجه اش نمی شوی می توانی به خودت بگویی وجود ندارد . و تاریکی این طوری بیشترین خدمت را به آدم ها می کند . / محمد رضا کاتب / رمان رام کننده...
گاهی یک سری چیز ها توضیح نمی خواهد؛عمقش را بفهمی کافیست......
تو مرام گل ها نیست چهار فصل بمانند . قشنگی گل بیشتر از آن که به ظاهرش باشد ٬ به عمر کوتاهش و حیف شدنش است . وقتی گلی همیشه دم دست باشد ٬ می شود درخت کاج گوشه ی باغ . / محمد رضا کاتب / رمان رام کننده...
یکی از فایده های فکر کردن زیاد ٬ تلف کردن وقت آدم به بهترین صورت است . تلف کردن وقت کار بسیار سخت و پیچیده ای است که اگر انسان از پس آن بر بیاید بد جوری سرگرم می شود . / محمد رضا کاتب /رمان رام کننده...
وقتی روح کسی را کشتی ٬ جسم او را هم می توانی به راحتی بکشی . / محمد رضا کاتب / رمان رام کننده...
تله ها مثل علم و زمان بی رحم هستند و هیچ وقت مهلت بیشتری به هیچ کس نمی دهند . و این طوری تله ها ، آدم ها را به بازی می گیرند و برای مدتی بخشی از آن ها را از کار می اندازند . / محمد رضا کاتب / رمان رام کننده...
یکی از هدیه های بزرگ دنیا به آدم های بزرگ ، سد ها ، سختی ها و دشمنان بزرگی است که مقابل آن ها قرار می دهد . واین طوری است که آدم های خیلی معمولی به خاطر موانع بزرگ سر راه شان نا غافل تبدیل به بزرگ تر ین آدم های آن دوران می شوند . / محمد رضا کاتب...
و سیبهمچنان محبوب ترین میوه میان آدمهاست...!!آریا ابراهیمی...
این روزها /در زیرگذرِ تن /ترافیکِ فلسفی سنگین است /روگذرها /که همیشه در دست تعمیر...«آرمان پرناک»...
امید داشتن تو این وضعیت حتی از کار تو معدن هم سخت تر است چون می دانی با آن امید داری به خودت کلک می زنی تا با آرامش بیشتری عمرت را تلف کنی . / مجمد رضا کاتب...
به وسیله ی چیزهایی که دیده نمی شوند یا وچود ندارند بهتر می شود دیدنی ها را دید . / محمد رضا کاتب / رمان لمس...
هرچه آدم بیشتر نا امید باشد بیشتر دروغ می گوید و می خواهد دروغ بشنود. چون دروغ ها از جنس خیال و آرزو هستند و دنیا را طوری بهت نشان می دهند که دوست داری ببینی. / محمد رضا کاتب / رمان لمس...
می دانی چرا چیز های بزرگ از چیزهای کوچک بزرگتر هستند .چون ما این طوری به خودمان تلقین کردیم و باورشان.حتی مرگ یک فکر و باور است یا یک جور بازی ذهنی. /محمد رضا کاتب / رمان لمس...
عشق، هویدا شدنِ بزرگترین فقدان است...میرزا ( آرش خزاعی )...
عبرت؛فقط انسانی که عبرت می گیرد، از لحاظعقلی و روحی رشد می کند. چه عبرت از رفتار و اعمال خودش و چه عبرت گرفتن از دیگری. .. * فاعتبروا یا اولی الابصار *آرش خزاعی (میرزا)...
پیروز و کامل زندگی کن!اگر آدم زندگی کرده باشد،اگر کامل زندگی کرده باشد، از مرگ وحشتی نخواهد داشت.اگر بموقع زندگی نکند، نمی تواند بموقع هم بمیرد. اروین یالوم وقتی نیچه گریست...
آیینه ات را پیدا کن تا در دیگران گم نشوی....عزیز حسینی...
آدمها گاهی تا بینهایت درمانده می شوند از دست خودشان و دلشان .هیچ کاری هم از خود مستأصل شان ساخته نیست ؛ جز نظاره کردن از دور و جان کندن تدریجی....
تعصب را می توان ویرانگر ترین مخدر تاریخ بشر دانست که افراد تحت تأثیر آن بدترین نوع شرارتها را مرتکب شده اند.آریا ابراهیمی...
آیا آنقدر شهامت داری که خودت باشی؟آریا ابراهیمی...
تعصب همان کاری را با فکر می کندکه رسوبات چربی با رگهای قلب می کنند.آریا ابراهیمی...
عزیزحسینیتلخ بنوشیمزندگی بیش از انتظار ما شیرینه ....
دیگر گله ای نیست...تا سنگ هایمان را واکندیممسیرم شد سر تا سر سنگلاخ . دیگر گله ای نیست...کور ها گره شدندپروانه ها آب شدندشمع ها مردنددیگر گله ای نیست. محمدرضا دهگان...
تقدیم به جوانان:نگاهت را به مهرِ آسمانی کن!سپاسِ ایزدت، تا می توانی کن!جوانی و، تنت سالم؛ ببین این را؛و با ژرفای احساست، جوانی کن!زهرا حکیمی بافقی،کتاب دل گویه های بانوی احساس....
از نامش پیداست زندگی .دیگر به دنبال چه هستی ...؟زندگی را باید زندگی کرد ، چه تلخ چه شیرین بهشت و جهنم را همینجا تجربه کن . دنیای دیگری هم بعد از مردن باشد شاید دیگر حاکم خودت نباشی .عزیزحسینی...
همچو لاک پشتی که هنگام خطرسر به لاک خویش برد،عمریست حیران سر به لاک خویشم. محمدرضا دهگان...
در دشت معنیکی می تواند ایثار گم شده را در میانبُهت تردیدها بیابد؟نوازش ایثار را بر سر غنچه زخمیحس کنید آنگاه کهمن و آن غنچه در حال شکفتن هستیمآری لبخند آن غنچه زخمی نتیجه ایثار استو بُهت هم چو منی که دستاویز علف های هرز مغلوب شد سرانجام تردید...سید عرفان جوکار جمالی...
بُگذَر ، بُگذار ، بُگذَرَد ...که در پهنه هیچستان زندگی از هیچ هستیم واز هیچ ها باید بگذشت...سید عرفان جوکار جمالی...