شنبه , ۱۱ آذر ۱۴۰۲
در نیمکت چوبی می نشیندپایم را نوازش می دهد تار و پود فرش پاییزییروحم از زردی و نارنجی گل ها آرامش می گیردمشغول تماشای تابلوی پاییزی هستمسبزی رنگ خاطرات زرد می شوند و رقصان بر زمین می نشینند.زیبایی پاییز، رنگ دیگری به دنیای ما بخشیده....
کاش میدانستند که همه چیز با یک سلام آغاز میشود...
هرگز از مرگ نهراسیده ام !اگر چه دستانش از ابتذال شکننده تر بود !هراس من –باری –همه از مردن در سرزمینی ست که مزد گور کن از آزادی آدمی ،افزون باشد ...!جستن یافتن و آنگاه به اختیار برگزیدن و از خویشتن خویش باروئی پی افکندن اگر مرگ را از این همه ارزشی بیشتر باشد حاشا حاشا که هرگز از مرگ هراسیده باشم ....
نتوانستم که بگویمدلم اینجا مانده است ....من پی گمشده ام آمده ام ..ارغوانم را می خواهم... اه در خانه خود بیگانه ام !آن سوی پنجره وای، ارغوان داشت نگاهم می کرد 🥀 ....
زندگی تغییر میکنهممکنه عشقت رو از دست بدیدوستات رو از دست بدیثروتت رو از دست بدییا تکه هایی از خودت رو گم کنیکه هرگز فکر نمیکردی از بین برنو بعد...بدون اینکه خودت متوجه بشیاین تکه ها برمیگردن، عشق جدید وارد میشهدوستان بهتری پیدا میکنیو فراوانی و ثروت جدیدی به زندگیت میادو تو قوی تر و عاقل تر به آینه خیره میشیو سپاسگزار از این تغییرات خواهی بود......
قسم به ...پاییزی که آمده است...و به پچ پچ های عاشقانه ی برگ ها...در حال افتادن ! قسم به بوسه های آخر...و به باران های گاه و بی گاه و به آغوش های خالی...قسم به عشق ! که من پاییز به پاییز...باران به باران آغوش به آغوش ...دل تنگ توام.... !...
و تو چه می دانی از درد؟...
نبود تو،از نیستی من می گذرد،از مرگ آرزو،از مرگ پنجره.در خواندن نام توآوای زندگی بود نهان،اما در پس آن هزاران ای کاش پنهان.چنان در تو تنیده ام،که در عمق وجودم به تو رسیده ام.تو باید باشی تا جلوی غم را بگیری،تا به روزگار رنگ حیات بخشی.دست هایت بوی بهشت می دهد.«هیچ»...
هنگام شب سوالی عجیب از من پرسیدی؟ گفتی: عاشق شدن چه گونه است؟ به تو گفتم: انگاری یکی دستش را بر روی قلبت گذاشته است و انقدر فشار می دهد که تو سکته کنی. خندیدی و دیوانه نثارم کردی! خندیدم و چشمانم را بستم. درست است فهمیدی از عشقت مردم اما نفهمیدی هنگام صحبت درمانده ام. ملینامدیا...
دلم برای صدایت، چشم هایت، دستانت حتی غر غر هایت هم تنگ می شود تعریف واضح تر از این برای دلتنگی؟ملینامدیا...
پاییز امسال چه حس عجیبی داردباغ بی برگ با سکوتش چه حس غریبی داردباد خزان چه در گوش طبیعت زمزمه می کنیبرگ درختان در هیاهوی وزیدن تو اند چه غوغایی به پا می کنیدیگر برگی نماند بر جان وتن درختان خزان زدهببار باران که دلم به قرار باران بی قرار شدهببار که عشق بی پایان ترین راز پاییز شدهزهرا نمازخواجو،بیتا...
اگر روزی کسی به دلت نشست بدان در باطن او چیزی هست که در بدترین شرایط زندگی یا صدایت کرده یا صدایش کرده ای شک نکن آن شخص از جنس توست چه خوب باشد چه بدبا هزار تفاوت انگار از خون خود توست شیمی اش به شیمی تو می خورد به قول قدیمی ها انگار گلش را با گل تو سرشته اند دشمن اورا دشمن خودت می دانی و دوستش را دوست خودتحالت چه در کنارت باشد و چه در کنارت نباشد با او خوب است خوب خوب !و آنجاست که متوجه می شوی جغرافیا دروغ بزرگی است وقتی صدایش حتی از...
بعد از یه عمر زندگیبعد از سرد و گرم کشیدن روزگاربعد داشتن عشقبعد داشتن کلی انگیزهبمیری خیلی حرفه هاهنوزم که هنوز تنها چیز مشترکی که بین خودمون انسانها میبینم این دوتا هستن.اینکه هممون رو خدا خلق کرده و اینکه هممون قراره یه روزی بعد از کلی تجربه تلخ و شیرین بارمون رو ببندیم و بریم.ملینا مدیا✨...
کاشکی این و همه یاد بگیرن گوش کنهیچکس، هیچکس تاکید دارم هیچکساونقدر درگیر نیست که نتونه حداقل بهت یه زنگ بزنهاگه واقعا دوست داشته باشه یه پیام رو میتونه بهت بدهپس یادت باشه هیچکس اونقدر درگیر نیست که تو یادش بری!ملینا مدیا...
دلم را آرام باز کردم، وقتی دنیایم را دیدم پروانه ها با بال های رنگی شان با پرواز روی چشمانم نشستند من از هر جهانی خوشحال تر بودم و خداروشکر که تو شدی جان و جهانم🩵ملینا مدیا نوشت✨...
احساستو خرج آدمی کن که مالِ یه نفر بودن رو بلد باشه، یکی که قدر لحظه هایی که کنارته رو بدونه، قدر اهمیت دادناتو حرص خوردناتو بدونه نه یکی که با رفتارش به غم و غصه هات اضافه کنه و بعدشم ولت کنه بره....🥀...
این منم،اثیری بی قرار،اسیری تنها،پژواک سه تار،در زندان تن،در قالب مرد،که هر شب را با امید تو سحر می کند.در نبود تو،گویی که جهان هیچ است.این منم،کویری پر سراب،دشتی پر از مرداب،شوره زاری در اندوه آب،سبزه زاری نیازمند آفتاب،که هر شب ناله هایم در سکوت زمین می پیچد.این تویی،آزاد و رها،خاموش و تنها،گریزان از ما،اما مرو که در پناه مهتاب،خوش تر ز نگاه تو نیست.علی پورزارع «هیچ»...
نیازمندیم به یک احوالپرسی سادهبه یک سلام بدون تعارفبه یک ، کجایی ؟ به یک گفتنِ نزدیکم ،همین حوالی چند قدمی دلت صدایم کن نیازمندیم به ماندن در همین حوالیبه دو فنجان قهوه یک رفیق ساده دو لبخند از سر شوق و چند خط حال خوبِ بدون دلهره بی تکرار برای همیشه...
امید همیشه یک دلیل بوده استدلیل برای ادامه دادن،برای کوتاه نیامدن و تلاش کردن،برای دلگرم بودن در لحظه آخر،برای درنگ کردن در لبه ی پرتگاه،برای بلند شدن و ایستادن دوباره،برای پشت سر را نگاه کردن بعد از آخرین دیدار،به فردا امیدواریم که شب را رویا می بافیمبه معجزه امیدواریم که دعا می کنیمبه ادامه جمله امیدواریم که ویرگول می گذاریمبه عشق امیدواریم که می نویسیمو به رسیدن امیدواریم که منتظریمامید گاهی ندایی ست از درون، گاهی احس...
به خانه سَر زدم؛نگاهت در پَسِ پنجره،صدایت در هزارتویِ دیوارها،عطرِ نفس هایت در ذراتِ هوا؛ معلقخلاصه؛خانه؛ همه تو بودوتو؛ همه خانه بودی.(از دفترِ بابا)شیما رحمانی...
تکه ای ازخودراگم کرده ام،به جستجوی آن به دریاوکوه وصحرارفتم،اتاق و خانه راگشتم،به دنیای خواب وافکارم رفتم،کل وجودم که نه!تک تک یاخته هایم به فریادآن تکه سرکشیدن..همچون پازلی که تکه ای ازآن برای کامل شدنش گم شده..نگین رازقی...
میسوزدجای خنجری که هرگزبه قلبم زده نشد..نگین رازقی...
گمان میکردم اگربرغم بخندم ازبین میرودتااینکه یک روزغم به خلوت کنده ام آمدهرچه خندیدم نرفت گویی پنهان شدپشت لبخندهای تلخم..نگین رازقی...
می دانیدر من سرزمینی ناشناخته استکه خورشیدش در نگاه تو طلوع می کندماهش در چهره ات پدیدار می شودشبش در پیچ و تاب گیسوانت چشم وا می کند ستارگانش سنجاق های سر تو هستندو دست هایت نسیم بهاری را معطر می کند . اما آه...این شهر رویایی چند سالی است در شبی بی ماه و مبهوتکسوف کرده استو ارواح پریشان خاطر در آن جولان می دهند. در من سرزمینی است ناشناختهکه سالهاست بدون تو خاک گرفته است...
پای لرزان،قلب آشفته،چشم کم سو،صورت بی روح...مگر رفته ای؟l0tfii...
قلم از سردرگمی در دستم آشفته استنیم خط ها روی کاغذ پژمرده است قلم چشم به راه رقص است و منبا خیالت در سرم گپ میزنمl0tfii...
کاش میدیدی چیست آن حسی ک از قلبم به تو جاریستکاش فریاد بی صدای درونم را میشنیدی کاش شتاب نفس های پشت سرهمم را لمس میکردی کاش برای یک لحظه تمام کسی که پژمرده شده را حس میکردی......
هنوز هم یادتبوی گل نرگس نچیده می دهد،طعم انار رسیده.پر از نبض زندگی.به تپیدن می مانی در من،فراموش نمی شوی،تمام نمی شوی خاموش نمی شوی.هر لحظههر نفسبیشتر می نشینی به جانم.چو یادت می خواند مرا،گام در رهش می نهم هردم.علی پورزارع <هیچ>...
ابر هست،مهتاب نیست،حوض هست،آب نیست،بید مجنون چرا بی تاب نیست.گردش ماهی قرمز،روشنای مهتاب،رقص سیب ها روی آب،دیگر نیست.که می داند این همه تلخی برای چیستشادی نزدیک است،میان گل های حیاط،پشت شمعدانی ها،همسایه شمشادها.تا صبح راهی نیست،اما شب در خیال من چه تلخی ها می ریزد.علی پورزارع «هیچ»...
دیوونه چطور دلت اومد این همه عشق و فراموش کنی و از یاد ببری.مگه نمیدونستی دوست داشتنت برام مثل *نفس* بود اما دیگه بعد تو نفس کشیدن برام سخت وعذاب آور شده.بی وفا نمی دونی چقد دلم هواتو کرده و هرلحظه مرور خاطراتت شده همدم این روزهام، تو قول داده بودی همیشه پیشم بمونی وتنها نزاری تو ک میدونستی من از تنهایی میترسم و ترس نبودنت داغونم میکنه چرا بی وفایی کردی ..چراااا؟یادته همیشه می گفتی: آدم عاشق دیوونه است ومنم باذوق بهت میگفتم: من چقد خو...
دلنوشته محیط زیستما انسان هستیموَ این به معنی داشتن نیاز داشتن احساس استچه کسی دوست ندارد که عاشق زندگی باشد؟چه کسی دوست ندارد که در هوای سالم نفس بکشد؟چه کسی دوست ندارد که شاد و خوشبخت باشد؟چه کسی دوست ندارد که زندگی سالم داشته باشد؟اما برای رسیدن به خواسته ها و نیازهای خود ، باید چه کار کنیم؟بله باید تلاش کرد باید استقامت به خرج داد باید در همکاری و هماهنگی استوار بوداما با توجه به تخریب های محیط زیستی،گرمایش...
و چه کسی میدانست که بالا ترین انقلاب روزی انقلاب عشق خواهد بود؟...
و لبخندت زیباترین سکانس زندگی من است... . زیبای منبودنت در میان روزمرگی هایمشبیه پرتوی نوری است که در یک اتاق بدون در و پنجرهنفوذ کردهو تنها آن نورِ اندک میتواندمرا از گرداب تخیلاتِ بی جانبه واقعیتی سرشار از رویا بکشاند . ای چاشنی زیبای روزهای بیست سالگی امتو در میان تمام مجازهابدون هیچ شک و تردیدی در واقعیت جولان میدهیو مرا فراتر از عشق کشانده ای. زیبای مندر جهان بی مرزآنقدر تو را سخت در آغوش می کشمکه هی...
داشتم فکر می کردم بعضیامون خیلی بی رحمانه داریم یه دردایی رو تحمل می کنیم، دردایی که خیلی بزرگ تر از قد و قواره ی ماست. هیچ وقت حق انتخابی براشون نداشتیم، زورشون خیلی بیشتر از لبخندامونه. دردایی که هر بار از خودت می پرسی خب چرا بازم من؟ و هر بار جوابی که هیچ وقت پیداش نکردی غمگین و غمگین ترت می کنه=)به قلم:مائده حق ویردی...
اصلا نمیتوانم بعضی ها را بفهمم...یک عمر تمام تلاششان را میکنند دل ما را به دست بیاورندبا حرف هایشان،با کارهایشان،با دلبری کردنشان،راهی جز اینکه قبول کنیم وارد زندگی مان شوند نمیگذارندآن وقت همین که قبول کردیم تغییر میکنندسرد میشوند،یخ میزنند...اصلا مدام با خودت میگویی واقعا این همان آدم است که انقدر برای به دست آوردنم تلاش کرد یا شاید من خوابم یا دارم اشتباه میکنم...آخر یکی نیست به این ها بگوید ما اگر زمان برد تا شما را قبول کنیم چون ...
من قوی تر از اونی به نظر می رسیدم که نگرانم شن و مغرور تر از اونی که مراقبم باشن و هیچکس نفهمید که چقدر دلم می خواست گاهی خودمو پشت اقتدار یکی قایم کنم و ضعیف ترین فرد باشم و پناهنده ناگریز بغل کسی که نگرانم باشه و دلی که واسه بی قراریم بلرزه. آدم گاهی نیاز پیدا می کنه؛ به یک حرف، به یک نگاه، به یه صدا که از انحنای حنجره و از هیاهوی قلب یک عاشق با اضطراب بیرون بیاد و بگه : نگرانت بودم عزیزم، خوبی؟آدم چه بی اندازه محتاج میشه بعضی وقتا...نویس...
واسه هیچ چیز تو زندگیت عجول نباشبالاخره میرسه اون روزی که تو، توش به آرامش برسی! درسات تموم میشن!شغلی که واسه خودت ساخته شده رو پیدا میکنی! سر و سامون میگیری!و آینده ی مخصوص به خودت رو میبینی! گاهی به هوای رسیدن، مسیر رو نمیبینیم!مسیری که شاید زیباترین بخش زندگیمون باشه!عجول نباش،گاهی خوشبختی همین جاست!همین لحظه! مراقب باش از دستش ندی.نویسنده:مائده حق ویردی...
من خیلی جاها نیاز داشتم یکی بگه کمک نمیخوای ؟ هیچکس نبود؛ خودم درستش کردم. خیلی جاها نیاز داشتم یکی بگه می خوای حرف بزنیم؟ هیچکس نبود؛ گریه شد حرفام. خیلی جاها نیاز داشتم یکی بگه بریم یه چرخی بزنیم؟ هیچکس نبود؛ با خودم چرخیدم.خیلی جاها نیاز داشتم یکی واقعی بگه دوستت دارم هیچکس نبود؛ بی ذوق سَر کردم.سگ دو زدم! خیلی نیاز داشتم یکی بگه فداسرت شده دیگه! هیچکس نبود، خودخوری کردم. خیلی جاها نیاز داشتم یکی دلسوزانه راه نشونم بده؛ هیچکس نبود؛ اشتباه...
این دلتنگی چیه که جون ادمو میگیره وقتی دلتنگی قلبت اونقدر دردمیکنه که نه تظاهر نه وانمود کردن واقعاقلبت دردمیکنه حس میکنی الان که دیگه وایسه اونجاست که اوج عاشقی و میفهمی کاش میشدوسط دعواهادادزد بگی اینم منم منی که جونش به تووصل منی که باتو شد یه من دیگه یه منی که برای خودش فقط زندگی نمیکنه عشق اونجایی که دلت میخوادوسط دعوافریادبزنی اما نمیتونی چون توی همون زمان به فکراینی که اگه یه حرفی بزنم ناراحت بشه چی حتی وسط دلخوریاوناراحتیا بازم بفکراونی ک...
9 جمله که میتونید برای تعریف از دیگران استفاده کنید :1- خیلی مهربونی.2- شجاعتت برای دفاع از چیزی که واست مهمه واقعا ستودنیه.3- اعتماد به نفست باعث میشه اعتماد به نفس منم بیشتر بشه.4- صداقتت قابل تحسینه.5- اینکه میتونی برای هرچیزی حد و مرز قائل بشی و از خودت مراقبت کنی رو تحسین میکنم.6- تو شنونده فوق العاده ای هستی؛ همیشه حس میکنم درکم میکنی.7- تحملت مواقع مواجهه با مشکلات واقعا قابل تحسینه و من میتونم حین مشکلاتم بهت تکیه کنم.8- ن...
تابستون یعنیصدای یخ تو لیوان شربت، پیاده روی تو عصرای کشدار، هندونه تو بعد از ظهر داغ تیر و مرداد،تابستون یعنی خوابیدن رو پشت بومیعنی بیدار شدن زیر آسمون......
در آخرین روز تابستان، آهی در هوا،پرتوهای طلایی خورشید با ناامیدی مهرآمیزی محو می شوند.برگ ها اسرار خود را زمزمه می کنند، همانطور که رنگ ها می درخشند، یک وداع تلخ و شیرین با روزهای گرم و آفتابی.پرندگان در حالی که خداحافظی می کنند، آهسته آواز می خوانند و نغمه های آرام و حقیقی زمزمه می کنند.اما در قلبم جرقه ای از خوشبختی باقی می ماند، برای خاطرات تابستان، همیشه به یاد خواهم آورد....
شهریور جان دیگر وقتِ رفتنت رسیده است. این را بارانِ بی هوای دیشب فریاد می زد.من نطفه ی پاییزم، و چقدر با تو حالم غریبانه بود. شهریور جان تو پر از غرور هستی و پاییز اصلا چه می داند غرور چگونه نوشته می شود. تا آخرین لحظه لحظه نفسهای هربرگ،آغوش درخت را سفت میچسبد ، مبادا که بد نام شود. شهریور جان تو بوی پاییز را میدهی اما مثلِ عطرهای فیکِ جهان می مانی من جنسِ پاییز را می فهمم.پاییز مظلومانه انتظارِ رفتنت را می کشد. تا از را...
دستی که نیست برای نوازش چاره ای نیستجز آنکه با خیالِ بودنت از شب تاریک عبور کنم.شیواشیرمحمدی...
....صادقانه می گویم...کجاست دلبری تا عاشقانه هایم رابیت به بیت برایش گره بزنمواز غزل هایم فرشی قرمز مخملی ببافموبه زیر پایش پهن کنمتا شاهد پا خوردن واژه هایش شوممثل قالی کرمان که هرچه پا می خوردزیبا تر وخوش رنگ تر می شود.....همین قدر صادقانه.......
گاهى یک چاى داغ بریز داخل زیباترین فنجان خانه ؛ یک دانه شیرینى هم بگذار کنارش ؛ همراه یک آهنگ دلنشین و به خودت بگو ؛ بفرمایید ...! چایتان سرد نشود ...! به خودت ؛ باورت و زندگى ات عشق بورز ؛ سن و سالت مشکل عشق نیست ؛ زمان نمیتواند بلور اصل را کدر کند ؛ مگر آنکه تو پیوسته ؛ برق انداختن آن را از یاد برده باشى !...
من تنها هستم اما افسرده نه . من تنها هستم اما زندانی نه. من تنها هستم اما متنفر نه من تنها هستم اما غمگین نه. من تنها هستم ، اما خندانم اما سرحالم اما بانشاطم اما زنده ام زنده با امید، با شور، با عشق. عشق به خودم، به زندگی، به خلقت. من تنها هستم اما خدا را در وجودم حس میکنم.ابوالقاسم کریمی...
گفت قلم به دست چقد دلنوشته دلنوشته شد کتاب بفروشتا کی رقص قلم این چنین پرشور وشتاب بفروشگفت دلم به قلم میخردآنکه میخواند حتی اگر شعر هایم بی جواب می ماند✍️رضا کهنسال آستانی...
زمان ما ؛ دخترا مانتو اپل دار میپوشیدن ؛سیبیلاشونم از مردا پُرپشت تر بود !آخه اون موقع ها اپیلاسیون برای یه قشر خاص بود ...!رو در و دیوار هم فقط شعار میدیدی ؛مثه الان نبود که اینهمه تبلیغ بکنند واسه دفع موهای زائد ...!اینهمه ملکه هم تو خیابون پرسه نمیزد !!!پسرامونم که همش ولو بودن توو خیابونبا 4 تا آجر دروازه میساختنو یه توپ پلاستیکی دولایه میکردنو گل کوچیک میزدن ...اون زمان تیله بازی و هفت سنگ جزءمحبوب ترین بازیا بود ...ام...
روزی که دختر دار بشمبه دخترم میگم منتظر نباش کسی خوشبختت کنه ، خودت برو دنبال خوشبختی ...بهش میگم دخترم تو قراره روزی مستقل بشی ...نه من نمیخوام بهش بگم که آخرین مرحله موفقیت یک"دختر" توو مملکتمونعروس شدنو خونه بخت رفتنه !!!نمیخوام دم به دیقه تو گوشش بخونمقراره روزی مادر بشی ...بهش میگم عروسکم تو قراره انسان موفقی بشی و تو این راه نیازی نداری که عروس بشی ، احتیاجی نداری مردی با اسبی سفید و این چرت و پرتا بیاد دنبالت !مشک...