متن مادر
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات مادر
«وحشت بزرگ»
کرکسی سیهبال، سیهدل،
در هوا دیده شد.
تیرگی چیره شد.
میچرخید به گرد آسمان،
در بلندای درختان.
بالهایش،
آبی زیبا را شکافت.
خورشید، نفسهایش را
در سینه حبس کرد.
هوا پر بود از صدای آن شوم سرشت بدخوی تیزچنگال.
گنجشکها،
که باید در دل باد میرقصیدند،
ناگهان سایهای...
نمیدانم مادرم چگونه تاب آورد…
هشت سال چشمانتظاری، هشت سال بدرقههای بیپایان،
هشت سال دلسپردن به خبری از پدر…
او هر بار با دلی لرزان، اما صورتی آرام، پدر را راهی میکرد
و من حالا با هر بار رفتنت، فرو میریزم.
میگویند جنگ فقط آنجاست که گلولهها میبارد،
اما من...
در امتداد خیابانی
که نامش را از دست داده
چکمهها ، ردپای دیروز را
بیصدا میبلعند
پنجرهها
خواب کودکی را قاب میگیرند
که در دل آوار
بهسوی چراغی خاموش میدود
دیوارها
هنوز بوی مادری را دارند
که آخرین لالاییاش
در گوش باد میپیچد
و آنسو
در انتهای کوچهای سوخته
پرستویی...
مادر
گفتم دانه های سیاه زلفانت را
گره زنم به سپیدی بامدادان
گفتم چین و چروک پیشانیت را
نقش بندم بر کوهساران
درخشش دیدگانت را
بسازم ستاره ای بر افق ها
گفتم سیاهی اش را
آسمانی قرار دهم بر ستاره اش
لرزش دستانت را
بسازم گهواره ای بر نوه هایت...
مادر،
طلوع آرام صبحهای کودکی،
صدایی که در سکوت شب، مرا به خواب میبرد،
و نگاهی که جهان را برایم کوچکتر و امنتر میکند...
مادر،
دستانی که زخمها را میفهمند،
بغلی که ترسها را به هیچ بدل میکند،
و آغوشی که همیشه باز است،
بی هیچ شرط،
بی هیچ مرز......
سفری به آسمان
*اکنون که وقت سفر طولانیست*
*وقت پرواز در این روز بهاریست*
*مرا با خود عهدیست عزیزان*
*همان همسفر خود برایم کافیست*
*من همسفر راه تو هستم[اما]*
*دلتنگ دو فرزند خود هستم*
*این راه اگر مقصد خوبیست*
*من تا بهشت هَمراه تو هستم*
نگاهش به آینه افتاد. صورت، دیگر آن طراوت جوانی را نداشت. خطوط، مثل رد پای زمان، روی صورتش جا خوش کرده بودند؛ هر خط، انگار یک خاطره بود، یک خنده، یک شب بیداری. موهایش هم دیگر سیاهیِ سابق را نداشتند؛ رشتههای سفید لابهلایشان خودنمایی میکرد. دستها، همانها که یک روز...
.
خوشبو و پر از طراوتی ، چون یاسی
جز مهر و محبت و وفا نشناسی
اینگونه تو را شناختم مادر جان
با قلب شکسته هم پر از احساسی
تا که با نام تو مادر می خورد شعرم رقم
می تراود چشمه های ذوق از چشم قلم
تا به نام نامی ات آغاز،کردم شعر را
بیت ها بیت المقدس شد غزل شد محترم
من در آغوش تو فهمیدم زبان عشق را
در دهانم واژه ها گل میکند هر بازدم...
میتراود اشک شوق از چشم بیتاب قلم
هر زمان با نام مادر میخورد شعرم رقم
واژههایم سجده میکردند پیش پای تو
بیت ها بیت المقدس شد غزل شد محترم
با صدایت خشت خشتم را بساز! آباد کن
لحظه هایی که خراب و خستهام چون ارگ بم
من در آغوش تو...
تا تو گرسنه ای
من سیرم
از زندگی...
به یاد مادر
در سینه هنوز ، عطرِ نامت باقی ست
در خاطره ها، یادِ وقارت باقی ست
رفتی و دل از غم تو آرام نشد
در جان من ،،، آهِ مزارت باقی ست
.................................................
خاموش شد آن شمع که جانم با اوست
در خلوتِ دل ، داغ ندانم با...
بی تو دنیا را نمی خواهم
نمی دانم تو به اندازه دنیایی
یا دنیا به اندازه تو
مادر...!
.
آدمها
میآیند
میروند
میرسند
ولی من،
نمیرسم که نمیرسم که نمیرسم!
خیابانهای کرج را
هر روز تمام میکنم
و این یعنی:
آوارهگی همیشه تمام شدنی نیست!
من در این شهر غرق شدهام
کوچهها گاهی به لطف
جسمم را به خانه میرسانند
و هربار
مادرم را پیرتر از بار قبل...
خسته ام
خزیده چون کبوتری درقفس
دُرنایی تازه از کوچ پنجره ها از راه رسیده...
گویا پرستویی هستم که به شوق بهار تمام آسمان را شقایق چیده...
خسته ام
انقدر خسته ...
که دلم میخواهد ، خواب ابدی تعبیر پلک هایم باشد...
میدانی ...
دنیا با من نساخت
با ما...
میتراود اشک شوق از چشم بیتاب قلم
هر زمان با نام مادر میخورد شعرم رقم
واژههایم سجده میکردند پیش پای تو
بیت ها بیت المقدس شد غزل شد محترم
با صدایت خشت خشتم را بساز! آباد کن
لحظه هایی که خراب و خستهام چون ارگ بم
من در آغوش تو...
تا که با نام تو مادر می خورد شعرم رقم
می تراود چشمه های ذوق از چشم قلم
تا به نام نامی ات آغاز،کردم شعر را
بیت ها بیت المقدس شد غزل شد محترم
من در آغوش تو فهمیدم زبان عشق را
در دهانم واژه ها گل میکند هر بازدم...
نور چشمانم از رخ پر نور توست ماבر
اغوشت ماـבر ،בرمان زخم هایم است
سـ؋ـت בر آغوشم بگیر ،زخم هایم مے سوزـב..
زمانے בرב را با جاט و בل حس کرבم
کـہ پسربچـہ ے ؋ـقیرے با تمام بے کسے و تنهایے رو بـہ سنگ مزار ماבرش نشستـہ بوבبا بغض و چشماט گریوט با پرسے از غذا مے گـ؋ـت
ماماט نگراט من نباش בارم کباب و برنج مے خورم
ماماט تو رو خـבا...
هرگاه ماבرم مے خنـבב غنچـہ ها ی باغچمون شکوفا می شوند
گّرّ پّاّבّشّاّـّہّ عّاّلّمّےّ
اّخّرّ گّـّבّاّےّ בّعّاّےّ مّاّבّرّیّ
مادرم میلادت مبارک
بنای خانواده، میشود محکم زِ مادر
از این کارِ قَویاش، میدرخشد؛ مثلِ اختر
دلِ مادر، سرای مهرورزیهای ناب است
انارِ قلبش از: نارِ وفا، در،التهاب است
صفای سینهاش سرشار، با خوبیِ بسیار
وَ تکخالِ دلش، با بوسههای مهر، تبدار