متن مادر
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات مادر
دانم ای مـادر میان کـوه و دشت
این تو بـودی دوش تا دوش پدر
کـردی از هـر آرزوی خـود عبـور
تـا ببـینـی شـادی دخـتـر، پسـر
من که میدانم زمان با تو چه کرد
کاینچنین موی سپید آمد به سر
دانـم از کـوه و کمـرهـای طـویل
حـاصـلی نامـد بـهجـز درد کمـر...
در گلویت
حرفها
ابرهای فشردهی سیاه
و تو
آنقدر سابیدی
که مویت
که صدایت سپید شد
و باران
از چشمهایت
آغاز
چشمهایت
چشمهایت مگر
چقدر تَر است
که از نام خود
معذب است دریا؟
تو بودی
گشایشگرِ چشمِ پنجره
بانیِ عطرِ نرگس
تو بودی
تو!
تو
دست گرفتی
چراغِ شب...
درپی عشق شدم
تا درآئینهء او چهرهء مادر بینم
دیدم او مادر بود
دیدم او در دل عطر
دیدم او در تن گل
دیدم اودر دم جانپرور مشکین نسیم
دیدم او درپرش نبض سحر
دیدم او درتپش قلب چمن
دیدم او لحظهء روئیدن باغ
از دل سبزترین فصل بهار
لحظهء...
سالهاست برای مادرم
زیباترین جملهها را نوشتهام،
اما کم پیش آمده
زیباترین رفتارم را برایش خرج کنم.
گاهی فکر میکنم
این همه نوشتن،
این همه پست و استوری
کدامش خستگی او را کم کرده؟
کدامش دلواپسیهایش را آرام کرده؟
راستش را بخواهم،
مادر از نوشتههای من عشق نمیخواهد
از حضورم...
میدونید ؏ـشق یعنی چی؟
؏ـشق یعنی: مادری از جنس نور.
؏ـشق یعنی: گرمیه آغوش او.
؏ـشق یعنی: شب نخفتن های او.
؏ـشق یعنی: بوسه از دستان او.
؏ـشق یعنی: سجده بر بالین او.
؏ـشق یعنی: قبله گاهت سمت او.
؏ـشق یعنی: تکیه گاه محکمت دستان او
؏ـشق یعنی: دین و...
✍️هدی احمدی
روز_مادر_مبارک
"به نام مادر"
🕊به نام مادر... به نامِ زنی که تمام زندگی اش را گره زد به زندگی ما، با انگشتانی که بوی نانِ تنوری میداد و دلی که مثلِ یک کاسه ی بلور، پُر بود از عشق و امید.
به نام مادر، به نام همان کسی...
✍️هدی احمدی
نشر با ذکر نام
"مادر"
مادر... واژهای که تمام کودکیام را در آغوش دارد، تمام دلتنگی هایم را مرهم است و تمام امیدم را جان میبخشد. مادر، نه فقط یک کلمه، بلکه دنیایی است پر از رنگ، پر از عطر، پر از زندگی.
مادر... وقتی صدایش میزنم، انگار...
✍️هدی احمدی
روز _مادر _مبارک
روز_مادر_آسمانی_مبارک
"به نام او که دیگر نیست...."
🕊مادرم! هیچ وقت به نبودنت عادت نمیکنم... این یک دروغ بزرگ است که به خودم میگویم تا زنده بمانم. دروغی که هر روز صبح با آن از خواب بیدار میشوم و شب ها با آن به خواب میروم....
آه...
این«آه» که از سینه برمیآید،
آه اولین زینب است
در فراق مادر ...
باید صبور باشی دختر آب وآینه
دختر آسمان ،،،
دختر آفتاب،،،
دختر بوتراب ،،،
حادثه ها در راهند .
باید تحمل کنی .
خواهی دید...
آسمان را روی دوش ماه...
ماه را در محاق خون...
خورشید...
*حکایتی دیگر از هاشور خاطرات : *
یادم میاد اون قدیما تو بچگی هامون همیشه خدا دور ننه مهربون مون حلقه می زدیم تموم حواسمون به هش بود
آخه برای تموم لحظه ها حرفهای قشنگی برای گفتن داشت
پی این بودیم
ببینم باز از چی می خواد برامون بگه ؛ ...
عاشقانهتر بنگریم:
میتوان
جریان نبض زندگانی را
در دستان پینهبستهی پدر
در سینهی صاف مادر
و در نگاههای بیگناه کودکان شهر
با آبیِ چشمانی عاشقانه
و سبزیِ نگاهی ژرف
به تماشا نشست...
با تو،
روزگار کودکیام را به یاد میآورم!
دقیقن همان ایامی، که بیمار میشدم و
همهی خانوادهام میخوابیدند
غیر از مادرم که شب تا صبح بر بالینم مینشست!
آه! خدا مادرم را از من ستاند و
ولی تو را به من بخشید...
از این روست که میگویند:
خدا گر به...
دیدگانم عاشقِ مخلص فراوان دیده بود
کوه و دشت ،گلستان و باران دیده بود
در دلِ شب های تارش ،
ماهِ تابان ، شکوه های آسمان
تابشِ خورشید سوزان ،
بارش باران و نمای رنگین کمان
کهکشانی دیده ام از بزم رقص اختران
موج دریای خلیج ،غرش آتشفشان
آسمان آبی...
در دل آسمان، ستارهها سرود میخوانند
بادها با نغمههای آرامشان، روز را نوازش میکنند
هر لبخندتان یک پرتو از شادی است
و هر نفس، قصهای تازه از زندگی
گلها سر تعظیم فرود میآورند
و زمین، با گامهای آرامش، جشن میگیرد
شمعها میرقصند، شعلهها نجوا میکنند
تولد شما، تولدی است که...
دریای نگاه اوست لبریز سحر
از آینه هاست چشم او گویاتر
با سوزنِ آه ،دم به دم می دوزد
پیراهنِ پاره ی دلم را،مادر.
مادر، واژهای که با جانم نوشتم و در هر هجا، عطر بهشت را استشمام کردم.
نه خستگی، که عطر دلانگیز دعاهایش را در "شببیداریهای پی در پی" حس کردم. "دلواپسیهای گاه و بیگاهش" را که خواندم، دریافتم که هر کدام، دانههای تسبیحی از نگرانیهای نابش بود که مرا به آغوش...
آرزوها گم شدند با خاطراتی بر دلم
کس چه داند چی گذشته ست در جوانی بر دلم
هجر مادر ناز فرزند ماتمی شد بر دلم
سر گذشتم بد نوشتند آه سوزان بر دلم
پردهها افتادهاند
صحنه، روشنتر از همیشه
نورافکنها بر تنِ سایهها می کوبند
گوش کن به زمزمهیِ (تو زیبایی)
که در آن
( تو کافی نیستی) نقاب بسته
ببین ( انتخاب آزاد را)
زنجیری از جنسِ ابریشم
هر تار
پلکانی به سویِ بلندپروازی
هر پله
تلهیِ تلو تلویِ پنهان
دستهایِ نامرئی...
هرم نفسهایش،
با بوسهاش
گلاب پاشید به رخسارم-
لبهای مادرم!
هر لحظه با، آوای دل، کردم صدایش
گفتم که شاید، یک نَفَس، در بر، بیاید
آخر، کجا رفت آن زمانِ کودکیهام؟
یک بارِ دیگر، کاشکی، مادر، بیاید
بارها و بارها روی پاهای تو به خواب رفته ام
روی آن چادر گل گلی خوشبو
و بارها و بارها
بعد از ساعت ها و ساعت ها
بیدارم کرده ای وبا عشق
دستی بر سر و صورتم کشیدی و
موهای پریشانم را شانه زدی
اما حال این پسرک کوچک درونم...
زن ، آغازگر زندگیست و مادر، معناگر آن.
در نگاهش، تمام جهان آرام میگیرد و در آغوشش، کودک، خدا را نزدیکتر میبیند.
مادران ، فرشتههایی هستند که بیبال ، پرواز میکنند...
و زنانی که مادر میشوند، جهان را عاشقانهتر ادامه میدهند.
در آینهی صدای مادر، مهربانی جریان دارد.
زنی که...
«وحشت بزرگ»
کرکسی سیهبال، سیهدل،
در هوا دیده شد.
تیرگی چیره شد.
میچرخید به گرد آسمان،
در بلندای درختان.
بالهایش،
آبی زیبا را شکافت.
خورشید، نفسهایش را
در سینه حبس کرد.
هوا پر بود از صدای آن شوم سرشت بدخوی تیزچنگال.
گنجشکها،
که باید در دل باد میرقصیدند،
ناگهان سایهای...