متن زندگی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات زندگی
زنـــבگــی...
قصه یِ בلتنگیِ בلهایِ ترڪ خورבه ے ماست.
در ذهن آشفتهام،
برایت حرفهای بسیاری داشتم
اما زندگی،
هرگز مجالی برای گفتنشان نداد
فقط این را از من به یادگار داشته باش
برای تو مردن
چقدر طعمِ زندگی میداد
خیلی وقتا زندگی بهت لیمو میده… تو میتونی آب و شکرش رو اوکی کنی و شربت لیمو بخوری و میتونی هم همون لیمو رو با پوست تلخش بخوری… دوتا انتخاب داری… برای یکی از انتخابها باید از سر جات بلند شی و برای یکیش نیازی نیست هیچ تکونی به خودت...
(خاطرات)
ماندهام با خاطراتِ تلخِ دورانی که نیست
کوچه و پسکوچهها و آن خیابانی که نیست
یادم آید آن صفا و دوستیهای قدیم
سادگیها و مرام و عهد و پیمانی که نیست
میرَوَم پای پیاده ، پا به پای کودکی
از مَسیر خانه سوی آن دبستانی که نیست
گاهگاهی میزنم...
نشستهام
به انتظارت
در امتداد کوچهای خیس
که باران
بر شانههایم میبارد
شاید
در این تکرارِ نمناک
دوباره
زندگی کنم
با تو
در لحظهای که هنوز نیامدهای
نبودنت
مثل معادلهایست با چندین مجهول،
که هیچ راهحلی ندارد
جز حضور بیقید و شرطت—
((قدر مطلقِ تو)).
عمر
آنطور که فکر میکردیم
نه یک خطِ صافِ اتوبان
که از نقطهی «تولد» به «نهایت» میرسد
و نه یک طومارِ از پیش نوشته شده
که هر روز
برگِ جدیدی رو میکند
عمر شبیه یک گنجهی کهنه است
پر از لباسهای اندازهی «فردا»
که هیچوقت «امروز» نشدند
و بویِ ناخوشایندِ...
پشت چراغ قرمز
صبح و زندگی ایستاده ام
پلکی بر هم بزن
چشم باز کن
بتاب به زندگی ام
تا تو نباشی این چراغ لعنتی سبز نمی شود .
گاهی لازم نیست دنیا را تغییر دهی ، کافیست خودت را به یاد بیاوری. آنجایی که ایستادهای ، حاصل تمام ایستادگیهای گذشتهات است. تو از جنس توانایی ، از ریشهی باور ، و از تبار بلند خواستن هستی. هر روز ، فرصتیست برای ساختن نسخهای بهتر از خودت. نه برای...
زنـבگے قصـہ ے تکراریِ اجباریِ زیستن ماست.
سیاه سفید خاکستری
و چه زیباست تضاد رنگ ها که می سازند تفاوت ها را برای دیدن .....
که میسازند زندگی در پس روزهای به ظاهر آرام روزگار...
ومی سازند سایه های مانده از تلاطم طوفان هارا برای ماندن و جنگیدن و ادامه دادن....
یه وقتایی، زندگی مثل یه کلاف سردرگم میشه، نه؟ انقدر گره میخوره و پیچ میخوره که نمیدونی سر و تهش کجاست. انگار یه چیزی ته دلت سنگینی میکنه، یه حس دلتنگیِ بیدلیل، یه غمِ مبهم که نمیدونی از کجا اومده.
شاید این همون حس غربتِ آدمیزاده، غربت از خودِ واقعیمون،...
اما من میگویم زندگی را باید چشید،
نه با قاشقهای نقرهای و لبخندهای مصنوعی،
نه در مهمانیهای پر زرق و برق که بوی تعارف میدهند،
بلکه با انگشتان آغشته به خاک،
با زانوهای زخمی و دلی که طعم شکست را فهمیده.
زندگی را باید چشید،
مثل سیب سرخی که از...
طعم شیرین آغوشت،
چـہ نزבیک است بـہ طعم زنـבگی.
گویند در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست
پس بیا با رنگ صدایت
صبح که جای خود
تمام زندگیم را بخیر کن...
هیچ دستی
بر شانهی خستهی ما نمینشیند
و امید
چون پرندهای زخمی
در باد گم شده است
با این همه
هنوز در چشمها
جرقهای مانده
که نامش زندگیست...شاید!
بوی تنت در خیابان پیچید،
مرا به عقب کشاند،
به روزهایی که هنوز تو بودی،
و جهان دوباره زنده شد.
وقتی دستت در دستانم است، جهان آرام میشود.
نگاهت پنجرهای به فردایی روشن است،
و لبخندت مرا به یاد میآورد که زندگی ارزش جنگیدن دارد.
با تو، حتی تاریکی هم راهی به سوی نور پیدا میکند.
از پشیمونیِ بعدش میترسم.
-پشیمونیها ترس ندارن، درس دارن
گاهی آنقدر درگیر دویدن میشوم که یادم میرود چرا شروع کردم، آنقدر برای ساختن فردا میجنگم که امروز از دستم لیز میخورد، در پیچوخمِ کارها، حسابها، نگرانیها، فراموش میکنم نفس بکشم، بنشینم، به یک فنجان قهوه نگاه کنم که بخار آرامش را بالا میفرستد.
قلم را در دست بگیر و از آنچه که در دل و جانت را آشفته کرده بنویس. این قلم میتواند مرهمی باشد بر گودالی که پر از آشوبهایی که تو را بیقرار کردهاند. قلمی، که میتواند زخمهایی بر قلبت بزند، اما در عین حال تو را آرام کند. این قلم،...
آه از این دنیا
آه از این فنا
آه از انسان و غم نبودن و دوری.....
چگونه دوباره طاقت بیاورم نبودنت را
پنجشنبه که میشود
دلم از این رو به آن رو میشود
یه جورایی کم می آورد
و طاقتش به لبش میرسد
کاش دنیا فانی نبود
کاش همه باهم...
زندگی
جاده ای بی انتهاست
مسیر
بی مسیر
هم مسیر ، بیاب