کسی کیفیت چشم تو را چون من نمی داند فرنگی قدر می داند شراب پرتقالی را
گفتی: که از نهان ِ دلت باخبر نی ام تو در دلی!_کدام_نهان_بر_تو_فاش_نیست_؟
گفتی: چه کام داشت دلت؟ تا کنم روا کامی نداشت غیرِ تو ، تفتیش کردمش…
تو مپندار که از یار گذشتیم و گذشت
که دل به نیشِ نگاه تو متصل دارم...
دلم به غارت بوس از لب ِتو مشتاق است چو طفل شوخ که مایل بود به چیدن گل
بخت ما ساییده اند و سرمه دان پُر کرده اند...
دلم به غارت بوس از لب تو مشتاق است..
نیم عطری از گریبانش بدین روزم نشاند. آه اگر زان پیرهن بویی به سامان بشنوم
چه بی رحمم به دندانش گزیدن آرزو دارم..
گفتی که از نهانِ دلت با خبر نیم تو در دلی،کدام نهان بر تو فاش نیست!
بر کشته ٔ نگاهِ تو، جای ترحم است...
که به آشوبِ جنون، عمرِ عزیزم بگذشت
بینم چو رُخش، گریه ی شادی کنم آغاز چون ابر که چشمش به بهار افتد و گرید
عمر هجریم که در وصل تو کم آمده ایم...
آنچه می خوانند ماتمْ بی گمان نوروزِ ماست...
تو چه دانی که به جان لذت غم های تو چیست
خونِ صد اُمّید در گردن که دارد هم چو من؟
غم فرستادهٔ عشق است عزیزش دارید...
گفتی:چه کام داشت دِلت؟ تا کنم روا کامی نداشت غیرِ تو، تَفتیش کردمش!!
هر دو را بِهْ که هم آغوش سپاریم به خاک حسرت و دل دو شهیدند که در یک کفنند
خرابِ باده ی عشقِ تو، آبادی نمی خواهد
چشم از تو غایبانه به دل داشت شورشی اشک آمد و به گوشِ نگه گفت رازِ چشم
فلک این سنگدلی ها ز تو آموخته است..