پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
یک دست کلاغو به یکی برف،زنگ را زددرخت زمستان...
زمستان است دیگردل زمین به برف گرم است من به تو …...
آرزو دارم با بارش هر دونه از برف زمستونی یه غم از رو دلت کم بشه نازنینم …...
اگر بوسه ها، دانه های برف بودند برایت کولاکی از آن ها می فرستادم...
آمدنتقند رادر دل من آب میکندبرف رادر دلزمستان...
ذرات برف مانند بوسه هایی هستند که از بهشت آمده اند...
برف ببارد یا بارانبرای باور زمستان همین جای نبودنت کافی ست!...
عشق یعنیچون خورشید تابیدن بر شب های دوستو چون برف ذوب شدن بر غم های دوست...
لحظه ها آب می شوندهمچون رد پای توبر برفهای کوچه ی ما...
با برگ ها نیامدی با برف ها بیا......
چقدر ساده میشد در این برف ردِ پای دو نفر بمانداما غرورت ...اما غرورم.......
مرا به زمستانی دیگر نسپاراز پارسال اتهنوز برف روی تنم نشسته است !...
حواس شهرپرت برف باران استحواس منآغشته به عطر تو …...
زمین عروس شد و آسمان به حرف آمدچه شاد باشی از این خوب تر که برف آمد...
داره برف میاد ، بیا تو قلبم سرما نخوری !...
راه ها/ در جستجوی/ جای پاهای باقی مانده اند.برف اب شده است...
حسد ایمان را در قلب انسان آب می کند آن گونه که یخ و برف در آب ذوب می شود...
گفتی میز را بچین / می آیم / چقدر برف نشسته روی صندلی...
شب موهای مادرمسپید شداین تنها برفی بود که هرگز آب نشد...
گفتی میز را بچین/می آیم/چقدر برف نشسته روی صندلی...