چشم های تو خیلی قشنگ ست پلک که می زنی دل ام برای تو تنگ می شود !
بودن کنار تو کیف می دهد این را از ۲۵دی۱۶ سال پیش فهمیدم تولدت مبارک عشق
دی را دوست دارم نه برای آدم برفی و سیب زمینی های در آتش عاشقانه های شب های بلندش نه ؛ برای تو _بهار را بخانه آوردی!
دوستت دارم نه که لایق دوست داشتن هستی-که هستی نه که کیف می دهد-که می دهد نه که محتاج دوست داشتن ات هستم -که هستم محبوب من همین جوری بی بهانه دوستت دارم !
شاعر ام نه آنقدر که شعر بگویم دارم لای این سطر ها مریم دست های تو را می بویم تو لیلا ی کدام شعرمنی این همه مجنون وار نمی یابم تورا
مادر نه خورشیدست که خانه را گرم می کند نه اسم فرشته ای عشق را برگونه ی فرزند بوسه می زند مادر یک زن ساده ی معمولی ا ست درد را می کشد بر پیکر کوچک زنانه اش تا کودکی لبریز شود از عشق سرشار شود از کیف نه تمام...
در من سکوت میکنی آخر،همین صدای تو مرا خواهد کشت
یا باید بماند یا باید برود آنکه در آستانه ی در ایستاده است تو را بیشتر خواهد کشت!
شالیکاری آیا آتش به ساقه های خشکیده کشیده است یا تو در آن دورها کنار پنجره داری خاطراتت را می تکانی در باد !؟
مثل زنی پا به ماه تو را به درد نشسته ام ! فرزند کدام ماهی اینقدر نمی آیی؟
مرا به زمستانی دیگر نسپار از پارسال ات هنوز برف روی تنم نشسته است !
شاعرم اما نه آنقدر که شعر بگویم نه فقط دارم لای این سطرها مریم دست های تو را می بویم !
ما فقط رهگذرانی هستیم بهم که می رسیم کلاه از سر بر می داریم و با لبخند می گوییم : چه روز دل انگیزی ، نیست آقا؟ و بعد با کوله ی درد بر دوش در افق گم می شویم !
تو در اندیشه ی اندوه کدام درد منی ابرهای باران زا روی سقف خانه بر سر و سینه می زنند و من چه ساده در فکر بهاری دور تورا به جشن شالی و شکوفه خواهم برد!
غم را به دل قشنگ ات راه نده من غم تو را هم خواهم خورد!
شده هم یک روز مانده به آخرین روز جهان بیا! مهم نیست چقدر مرده ام سماوری اینجا همیشه برای تو روشن است.
خیلی ها شاعرند بعضی اما، خودشان شعرند حرف هاشان، نگاه شان حتا: وقتی به شان فکر می کنی!
باران تمام مرا ششت جز دلم که جای پای توست
بر سرش جان نمی دهی؟ تو بی شک در ازدحام ایستگاه توی خواب شب پیش قدم می زدی قطار اشتباه کسی را به مقصد نخواهد برد !
بوی آبان می آید بوی کسی که دارد توی نسیم برای تو شعر عاشقانه می خواند!
عشق هستتی که باش اما تو را قدیس نخواهم خواند از تو اسطوره نخواهم ساخت آخر تو را شبیه خود خودت دوست دارم!
خوب می دانم باران که ربطی به تو ندارد پس چه مرگم می شود باران که می بارد دلم برای تو تنگ تر می شود!
آدم باید یکی را داشته باشد دست اش را محکم بگیرد نبض خودش را را حس کند بفهمد هنوز زنده است
من فقط خسته بودم خوابم برد یکی آمد یکی که خوب بلد بود خوابم را ببرد؛ ریخت توی کیسه وُ با خودش برد هنوز هم خسته ام فقط خوابم نمی برد