گفتی خوشی تو بی ما.. زین طعنه ها گذر کن .....
آن یار نکوی ِمن ، بگرفت گلوی ِمن گفتا که چه میخواهی؟گفتم که همین خواهم
سیه آن روز که بی نور جمالت گذرد...
باز فرو ریخت عشق از در و دیوارِ من...
ما بی تو خسته ایم تو بی ما چگونه ای؟
مصلحت نیست قیاس رخ تو با خورشید شمس اگر اذن طلوع از تو بگیرد ادب است
پریشان باد زلف او که تا پنهان شود رویش که تا تنها مرا باشد پریشانی ز پنهانش !
در عشق تو خون دل حلالست حلال..
ذره ذره از وجودم عاشقِ خورشیدِ توست...
ای بی تو نگشته بخت بیدار...
. ترک خویش و ترک خویشان می کنیم ...
غایب مبادا صورتَت یک دم ز پیش چشم ما...
من جمله تو بودم و نمی دانستم ..
آنی که بری خسوف از ماه؛ آن ماه نه ای که در خسوفی...!
ترجمانی؛ هر چه ما را در دل است ...
امروز همه تویی و فردا همه تو ...️
ای غذای جان مستم نام تو...️
گر چه گذشت عمر من باز ز سر بگیرمش...
زین هَمرهانِ سست عناصر دلم گرفت ..
مستی هر نگاه تو بِه زِ شراب و جامِ مِی کی زِ سرم بُرون شود یک نفس آرزوی تو...
اگر جزتو سری دارم، سزاوارِ سرِ دارم...
گفتی مرا به خنده خوش باد روزگارت کس بی تو خوش نباشد، رو قصه ی دگر کن !
هر جا که رَوی نشسته ای در دل ما
طاق ابروی چو محراب تو از بس زیباست هر که آمد به تماشا به نمازش نرسید