ای دل، ز عبیر عشق کم گوی خود بو بَرَد آنکه یار باشد
گفت که با بال و پری ! من پر و بالت ندهم، در هوس بال و پرش بی پر و پر کنده شدم
اثر پای تو را می جویم ...
سر رشته یِ شادیست، خیالِ خوش تو...♡
زان شبی که وعده دادی روز وصل روز و شب را می شمارم روز و شب
تیره صبحی که مرا از تو سلامی نرسد ..
از خواب چو برخیزم اول تو به یاد آیی!
صید را زنده گرفتی و به کشتن دادی...
عید هر کس آن مهی باشد که او قربان اوست ...
گر ز مسیح پرسدت ، مرده چگونه زنده کرد..!؟ بوسه بده به پیش او، بر لب ما، که ، اینچنین!
چه حیله کنم تا من خود را به تو در دوزم..؟
عمر که بی عشق رفت هیچ حسابش مگیر...
خوابِ من زهرِ فراقِ تو بنوشید و بمرد ...
در بلا هم میچشم لذّاتِ او ...
جانم آن لحظه که غمگین تو باشم شادست
تا تو رفتی من دگر خوش نیستم...
غربت آن است که در جمعی و جانانت نیست ...!
دردیست در این دل که هویدا نتوان کرد
بر سینه ی ما بنشین... ای جانِ من ات مسکن...
هزاران جان ما و بهتر از ما فدایِ ️ تو ️ که ... جان جان جانی...️ ️️️
نور دو دیده منی دور مشو زچشم من !
غیر تو نیست سود من...️
خویِ من کِی خوش شود بی رویِ خوبت ای نگار؟
ای جان چو رو نمودی جان و دلم ربودی...