حالا که مجبوری بری خیسه اشکو پر از غمیم دلهامون تنگ میشه خیلی آخه ما عاشقه همیم
با بغضه مونده تو گلوت دست تکون میدی و میری با خنده های زورکیت جونمو انگار میگیری بیا نزدیکه این کمش کن این فاصله رو نه میتونم بگم خوش باش نه میتونم بگم نرو
لحظه ی رفتنت بازم یاد اون روزا افتادم نه میدونی با چه حالی واسه تو دست تکون دادم
یادت نره یکی اینجا چشماشو از دوریت تر کرد تو رو قسم به اشکامون اگه دوسم داری برگرد
از لا به لای این اشکا رفتنو تو چشات دیدم واسه اینکه تو خوش باشی تو گریه هام میخندیدم واسه ی دلخوشیم ای کاش یک لحظه تو میخندیدی من بی تو خیلی داغونم ای کاش اینو میفهمیدی
حالا که مجبوری بری دورشو یکم از این الهی دورت بگردم دلم واسه تو تنگ میشه تو دستاتو تکون دادی واسم از اون ور دلم واسه همین لحظه قد یک عمر تنگ میشه