ساعت نه بود قرارمون بود که بریم سر قرار بچگی زاینده رود یه چشم اشکو خیره به ساعت یه چشم به پل مثله زاینده رود خشک شده بود همه ی دنیا دور سرم گشت وقتی فهمیدم همون دقیقه ها محلتون شده چراغونو منه داغون چاره ای ندارم جز یه آرزو...
صدای ذره ذره های قلبمو میتونم حس کنم تو التهابه تو دوباره باز به دنیا پا میذارم اما اینبار از تو باب تو نگاهم از نگاهت روشنه و میدونی که عاشقم به تو قدرته عشقو ببین خوبه رویایی من غصه ها تموم میشن یه تو می مونی یه من نگران...
هر جور به تو فکر میکنم جوری که خیلی داغونم زل میزنم به گلدونا اونا امین باغبونن تویه نگات رویه دلم مثل یه مهتاب روشنه شوخی نداره این دلم با یه چشمک نمیشکنه نگو نمیدونی چجور واسه مردن خواب از سر چشات کار خودشو کرد نگو نمیدونی مثل یه کوه...
تویه جایی واسه ی دلم نیست اینو مخفی نکن از من دیگه جای گله هم نیست تویه رایانه ی شخصیت عکس هر کس غیر من هست یه توهم تو وجودت با یه لبخند پیشم وضع میری آروم تو اتاقت در رو پشت سر میبندی میدونی عاشقتم باز با غریبه ها...
خسته ای از این نگاهای پر از طعنه و مشکوک حرفه مردم پشته سر سایه به سایه میشه شب بغضو به فردای تو تاریکو دلت عینه یه زندون واسه حرفایی که گفتن نداره حتی باهم خون اگه مردی بالای سرت نداری عوضش خدا رو داری اگه قسمتت همیشه بیقراری عوضش...