وطن میتپد روی پیراهنم چه مانده به جز پرچمم ار تنم من از سمته ماه و پلنگ آمدم من از پرچمی با سه رنگ آمدم من آینده ی روشن آرشم مهارم نکن شعله ی آتشم درخشیده خورشید بر شانه ام من آماده ی خلق افسانه ام من از نسله دلهای...
یه طرف فتنه ی زیبایی تو یه طرف هم این دله بی همه چیز من بهم میریزم از غصه ی تو بعد از این دیگه منو بهم نریز دلهره دارم از اینکه یه شبی دست من پنجره رو باز کنه ببینم ماه شدی بعد با خدا تو رو با عشق...