پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
به خودم آمدم انگار تویی در من بوداین کمی بیشتر از دل به کسی بستن بودآن به هر لحظه ی تب دار تو پیوند منمآنقدر داغ به جانم که دماوند منمبا توام ای شعر ...و زمینی که قسم خورد شکستم بدهدو زمان چنبره زد کار به دستم بدهدمن تورا دیدم و آرام به خاک افتادمو از آن روز که در بند توام آزادمبی تو بی کار و کسم وسعت پشتم خالیستگل تو باشی من مفلوک،دو مشتم خالیستتو نباشی من از اعماق غرورم دورمزیر بی رحم ترین زاویه ی ساطورمبا ...