یکشنبه , ۴ آذر ۱۴۰۳
هنگام بوسه و غزل عاشقانه نیستهر چیز رنگ آتش و خون دارد این زمانهنگامه رهایی لبها و دست هاستعصیان زندگی استدر روی من مخند!شیرینی نگاه تو بر من حرام باد!بر من حرام باد از این پس شراب و عشق!بر من حرام باد تپشهای قلب شاد!...
رفت آن سوار کولی با خود تو را نبردهشب مانده است و با شب، تاریکی فشردهکولی کنار آتش رقص شبانه ات کو؟شادی چرا رمیده؟ آتش چرا فسرده؟خاموش مانده اینک، خاموش تا همیشهچشم سیاه چادر با این چراغ مردهرفت آنکه پیش پایش دریا ستاره کردیچشمان مهربانش یک قطره ناستردهدر گیسوی تو نشکفت آن بوسه لحظه لحظهاین شب نداشت آری الماس خرده خردهبازی کنان زگویی خون می فشاند و می گفتروزی سیاه چشمی سرخی به ما سپردهمی رفت و گرد...
ای لبانت بوسه گاه بوسه امخیره چشمانم به راه بوسه ات...
می دانی اولین بوسه ی جهان ، چطور کشف شد؟در زمان های بسیار قدیم، زن و مردی پینه دوز، یک روز هنگام کار، بوسه را کشف کردند. مرد دستهاش به کار بود. تکّه نخی را به دندان کَند. به زنش گفت بیا این را از لب من بردار و بیانداز. زن هم دستهاش به سوزن و وصله بود. آمد نخ را از لب های مرد بردارد، دید دستش بند است. گفت چه کار کنم و ناچار با لب برداشت... شیرین بود، ادامه دادند ......
من پیام وصل بودم در نگاهی شوخ من سلام مهر بودم بر لبان جام من شراب بوسه بودم در شب مستی من سراپا عشق بودم ، کام بودم ، کام ......
یک بوسه بس است از لب سوزان تو ما راتا آب کند این دل یخ بسته ی ما رامن سردم و سردم ،توشرر باشو بسوزانمن دردم و دردم ،تو دوا باش خدا را...
یک بوسه بس است از لب سوزان تو ما راتا آب کند این دل یخ بسته ی ما رامن سردم و سر دم ،تو شرر باش و بسوزانمن دردم و دردم ،تو دوا باش خدا را...
حاصل بوسه های تواکنون منمشعریکه از شکوفه های بهاری سنگین استو سر به سجده بر آب فرود آوردهدعا می خواند....
من پری کوچک غمگینی رامی شناسم که در اقیانوسی مسکن داردو دلش را در یک نی لبک چوبینمی نوازد آرام، آرامپری کوچک غمگینیکه شب از یک بوسه می میرد و سحرگاهاز یک بوسه به دنیا خواهد آمد......
من نیستماز من ای محجوب من با یک من دیگرکه تو او را در خیابان های سرد شببا همین چشمان عاشق باز خواهی یافتگفتگو کنو به یاد آور مرا در بوسه اندوهگین اوبر خطوط مهربان زیر چشمانت...
یک بوسه ربودم ز لبتدل دگری خواست...
ﺗﻤﺎﻡ ﺩﻗﺎﯾﻖ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺍﺯ ﻋﻤﺮﻡ ﺑﻪ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﺯﯾﺒﺎ ﺗﺮﯾﻦ ﺑﻮﺳﻪ ﻫﺎﯼﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪﻫﺪﯾﻪ ﺍﯼ ﺑﺮﺍﯼ ﺭﻭﺯ ﺗﻮﻟﺪ ﺗﻮ . . .ﻟﻤﺲ ﺑﻮﺩﻧﺖ ﻣﺒﺎﺭﮎ...
مرا بپیچ در حریرِ بوسہ اتمرا بخواه در شبانِ دیرپامرا دگر رها مکنمرا ازین ستاره ها جدا مکن ...!...
میشود من به هوای توکمی مست کنمبوسه بر چشم تو و هرچهدر آن هست کنممی شود چشم ببندیو نگاهم نکنیمن خجالت نکشمآنچه نبایست کنم...
هوس تو را دارمکه دیوانه ام کنی،با خواندن یک شعرکه مستم کنی با استکانی چایکه خوشبختم کنی با یک بوسه ی بی هوا !فلسفه_نبافم_...هوسِ_زندگی_کرده_ام_با_تو_!بگو_...کنارَت_دقیقا_کجاست_؟!که_زندگی_آنجا_معنا_میگیرد!هوس_کنار_تو_بودن_دارم_!...
هرچه هست جز تقدیری که مَنش می شناسم نیست !دستهایم را برای دستهای تو آفریده اندلبانم را برای یادآوری بوسهبه وقت آرامش ......