سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
عاشقانه باشکتابِ روی میزم را ورق زد و زیر لب زمزمه کرد: حالِ غریبانه...سنگینی نگاهم را که حس کرد، \سمفونی مردگان\ را سر جایش گذاشت و گفت: شاید از این دلدادگی ها و شب های تنهایی من، پانزده سال می گذرد! مسیر زیبایی بود اما به وصال منجر نشد. همه اش شد حسرت...نگاهم به طرف کتابم کشیده شد.ناراحت بودم بخاطر آیدین، بخاطر آیدا، حتی بخاطر یوسف! دلم می خواست به سورمه بگویم آیدین را خیلی دوست داشته باش باشد؟ خیلی تنهاست خیلی عذاب کشیده دردی نش...
انتظار که چیز بدی نیستروزنه امیدی ست در نا امیدی مطلقمن انتظار را از خبر بد،بیشتر دوست دارم!...
ﺩﺭ ﺧﺎﻃﺮﺍﺗﻢ ﺩﺳﺖ ﻣﯽﺑﺮﻡﮐﺎﺭﯼ ﻣﯽ ﮐﻨﻢﮐﻪ ﺍﺯ ﺍﻭﻝ ﺑﺎﺷﯽﺍﺯ ﺭﻭﺯﯼ ﮐﻪ ﻋﺸﻖ ﺭﺍ ﺷﻨﺎﺧﺘﻢ ... ️️️...
می دانی اولین بوسه ی جهان ، چطور کشف شد؟در زمان های بسیار قدیم، زن و مردی پینه دوز، یک روز هنگام کار، بوسه را کشف کردند. مرد دستهاش به کار بود. تکّه نخی را به دندان کَند. به زنش گفت بیا این را از لب من بردار و بیانداز. زن هم دستهاش به سوزن و وصله بود. آمد نخ را از لب های مرد بردارد، دید دستش بند است. گفت چه کار کنم و ناچار با لب برداشت... شیرین بود، ادامه دادند ......