پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
مدیریت نام نیکانسرشت با عزم راسخ آدمی را،به او یاد داد مسیر زندگی را،به هر وقتی حسابی را به او داد،سوال آمد جوابی را که او داد،که ای آدم خوش بوی عطرت،گذشت ات پود ات سرشت ات،چرا که، ما را دیدی به قاضی،اگر باخت هم که کردی،به پیش ما که می آیی نبازی،چو این خلقت بی آموزد،به پایان اش آن سر افروزد،سر افتاد را بر تن نمی ارزد،خوشا آنان که دریاب اند،نه دیروز است،نه امروز است،نه فردایش شمع افروز است،حساب پاک میدارن،نه حرص بیش...
تو را من بسکه میخواهم همه انگشت به لب ماندندملائک در شب وصل من و تو خطبه میخواندنداعظم کلیابی بانوی کاشانی...
تو را از بسکه میخواهم خودت هم در عجب ماندی هوای روی گل درسر سرود وصل می خواندیاعظم کلیابی بانوی کاشانی...
گرچه در دورترین فرض محالی اما... من به از نو شدن وصل تو ایمان دارم......
گاه وصل است و گاه هجرگاه هایِ ممتدِ دردناکِ؛ از زایشگاه به آرامگاه!شیما رحمانی...
کاش قانون جدایی در جهان معنا نداشت وصل معنی مینمود فصل در دل ها نداشت نسرین حسینی...
شاد کن جان من، که غمگین استرحم کن بر دلم، که مسکین استروز اول که دیدمش گفتم:آنکه روزم سیه کند این استروی بنمای، تا نظاره کنمکارزوی من از جهان این استدل بیچاره را به وصل دمیشادمان کن، که بیتو غمگین استبیرخت دین من همه کفر استبا رخت کفر من همه دین استگه گهی یاد کن به دشناممسخن تلخ از تو شیرین استدل به تو دادم و ندانستمکه تو را کبر و ناز چندین استبنوازی و پس بیازاریآخر، ای دوست این چه آیی...
هر چه از دوست رسد ناخوش و خوش، خوش باشد شربت وصل ازو، تلخی هجران هم ازوست...
لذت وصل نداند مگر آن سوخته ایکه پس از دوری بسیار به یاری برسد...
غرضم وصل تو باشد چه تو آیی چه من آیم...
میانِ همه عاشقانه ها وصل است میانِ منو تو چرا فصل است؟...
شیرین ننماید به دهانش شکر وصل آن را که فلک زهر جدایی نچشاند...
لذت وَصل نداند مگر آن سوخته ایکه پس از دوریِ بسیار به یاری برسد...
گرچه در ظاهر بود وصل دل و دلبر محاللیک من منتظر پا در میانی تو هستم یا رضا......
انگار با تمام جهان وصل مى شومدر لحظه اى که مى کشمت تنگ در بغل... ️️️...
سکه ی زندگیمشیر ندارداماهمین خطیکه مرا به تووصلنگه میدارد رادوست دارم...
محتاج ترینم به وصال تو ولیکناین وصل همان به که ز آغاز نباشد......
ما وصل خواستیم و رقیبان فراق رانفرین سریع تر ز دعا مستجاب شد...
شبیه برگِ جدا از درخت بر کفِ باغنه وصل حال مرا خوب می کند نه فراق...
می روم تا که فراموش کنم چشم تو رامی روم تا که در آغوش کشم یاد تو راو هوای هوس وصل ترا خواب تو راو نگاهت که جهان است و جهان در نگه اتشود آیا که فراموش کنم چشم تو راتا بسوزم و کنم خاک غزل های تو را......
ظاهر آراستهام در هوس وصل ولیمن پریشانتر از آنم که تو میپنداری... ...
نخ بارانبه سرانگشت تداعی تو وصل استیاد میآورمتابر میآوریام....
به خدا که وصل میشوی، آرامش وجودت را فرا میگیرد....
یا بفرما به سرایمیا بفرما به سر آیمغرضم وصل تو باشدچه تو آیی چه من آیم...
عاشقی کنبیخیال وصل و هجران ای عزیزگاه گاهی جاده هااز شهر مقصد بهترند......
یا بفرما به سر / آیم!غرضم وصل تو باشد / چه تو آیی/ چه من آیم!...
نه!وصل ممکن نیستهمیشه فاصلهای هستاگرچه منحنی آب بالش خوبی استبرای خواب دلآویز و ترد نیلوفرهمیشه فاصلهای هست......
من پیام وصل بودم در نگاهی شوخ من سلام مهر بودم بر لبان جام من شراب بوسه بودم در شب مستی من سراپا عشق بودم ، کام بودم ، کام ......