پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
بانو بهار برای قامت تو سبز می شود پاییز از شرم نگاهت میریزد ️تابستان تب چادرت را دارد و زمستان از نبودنت یخ میزند...
فرقی نداردروزهای تابستانیا شب های زمستانبی توهمه چیز طولانیست...
تابستاندرگذراستیک کف دست شعرپشت سرشمدادم رابرای شعرهای پاییزیتراشیده ام...
فضاے زندگےفرصتی نیست براے دل بریدن هامعجزه ایست برای دل دادن هاآرزو میکنمدر این عصر زیباے تابستانمهر، عشق و محبتهمنشین شما باشد...
آیا برایت پیش آمده که در تابستان برایشان سایبان باشی و در بهار ترکت کنند؟من تجربه کردمو از آن زمان همه ی فصل هایم پاییز است......
مدرسه ها بازشد، مدرسه هایی که در گرمای تابستان خسته و خواب آلود، زیر نور خورشید دراز کشیده بودند؛ مدرسه هایی که سه ماه در انتظاربودند؛ مدرسه هایی که حالا با لبخندهایی درخشان چشم به آمدن بچه ها دوخته اند...
بگذر تابستان / بگذر... حال من با تو خوب نمی شسود / پاییز حال مرا خوب می شناسد...
دلم از نام خزان می لرزد زانکه من زاده ی تابستانم!...
ای باران / تابستان هنوز در حسرتت می سوزد اما تو در آغوش پاییز می باری...
مثل بندرگاهی در استانبول میان آسیا و اروپا میان تابستان نشسته است *شهریور* عاشقم می کند...
شهریور این ته تغاری تابستان چمدان به دست آماده ی رفتن می شود جای رد پایش را فصل خزان با برگ های رنگین می پوشاند این پاییز است که با مهر به بدرقه ی تابستان می رود......
مثل شهریور نباش . به تابستان وعده ی ماندن/ به پاییز وعده ی دیدار می دهد.شب دلتنگ انار و ترنج است روز بی قرار نگاه خورشید. مثل شهریور نباش...
زندگی را ورق بزنهر فصلش را خوب بخوانبا بهار برقصبا تابستان بچرخدر پاییزش عاشقانه قدم بزنبا زمستانش بنشین وچایت را به سلامتی نفس کشیدنت بنوشزندگی را باید زندگی کرد، آن طور که دلت میگویدمبادا زندگی را دست نخورده برای مرگ بگذاری...
تا شهریور روزهای سبزش را در تقویم ، میگُذرانَد ، تو هم بیا...!میترسم ورق ، برگردد ؛روزگار ، آن روی زردش را زودتر نشان بدهد،وَ تو هنوزراهِ رفته را کوتاه نیامده باشی !بیا که بادها دستِ فصل ها را خواندهاند وخبر از پاییزِ زودرس میدهند...!...