متن عصر
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات عصر
منظره ای
پیشِ چشمِ پنجره است
که بر فشارِ گلویِ اتاقم
می افزاید؛
پاییز، عصر، باران، بالکن،
لب هایت
و لب هایی دیگر...
«آرمان پرناک»
حالم بد است
از این عصرهای بی حوصله
وقتی حضور سبزت را
در هیچ کافه ای
نمی شود لمس کرد
و باید به ناچار
خیال شیرین آمدنت را
بر تن دلتنگی هایم ببافم
و فراموش کنم
که نیستی و
ندارمت
مجیدرفیع زاد
شب های پاییز
کنار نور شمع رقصان
و سمفونی عجیب باد که
در کوچه های سرد و بی روح می پیچد
دل انگیز و هم چنان، غم انگیز است
خداداد نواندیش
هر روز عصر
به امید در آغوش گرفتن دست هایت
قهوه را بهانه می کنم
و میان دنج ترین کافه ی شهر
قدم های فاصله ات را می شمارم
اما افسوس
همیشه فنجانم را تلخ سر می کشم
و دست هایم
انتظار را ملاقات می کنند
مجید رفیع زاد
در دیاربکر اندیشه، هنگامه ی طلوع آزادی است
صدای زمان، خورشید خیال است
آتش اندیشه ها برآمده از دشت آزادی
روحانیت در جوانی، نور اعتقاد در شبانگاه است
شکوفه اندیشه در ساحل آبی ذهن، می رویید
عصر زیباییست که عشق دریای بیکران آزادی است
غزل قدیمی
دلبسته ام به هوای بودنت
میان تمام روزهای پر درد
هر روز عصر
در این ثانیه های سرد
قهوه ی خیالت همیشه گرم است
ای کاش فنجان آرزوهایم را
با لبخند تو می نوشیدم
بیا که شکوفه ی لب هایت
مرهم دردهای من است
مجید رفیع زاد
خیال داشتنت
عجب می چسبد
هر روز عصر
که تنها ، بودن تو آن را دلپذیر می کند
قهوه ای که می شود
با قند لب های تو شیرین کرد
و دست هایی
که یکدیگر را در آغوش هم می بینند
افسوس ، این رویای شیرینت
مثل هر روز پیوند...
هر روز عصر
کنار فنجان گرم می نشینم
به عشق قهوه ی چشمانت
آن را سر می کشم
و خاطرات با تو بودن را
مرور می کنم
ای کاش بودی
شیرینی فنجانم می شدی
مجید رفیع زاد
هوای نبودنت
همیشه سرد است
حتی عصر تابستان ؛
میان کوچه های عشق
جای قدم هایت خالی است
بودنت به قلبم
همیشه چنگ می زند
بیا که بیش از این مرا
طاقت انتظار نیست
مجید رفیع زاد
مردی عزیز از دست داده
میان بغض ایستاده
هر روز عصر
چایی و پای سیب اش را
همراه جناب تنهایی
--سِرو می کرد!
لیلا طیبی (رها)