پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
منظره ایپیشِ چشمِ پنجره استکه بر فشارِ گلویِ اتاقممی افزاید؛پاییز، عصر، باران، بالکن،لب هایتو لب هایی دیگر...«آرمان پرناک»...
حالم بد استاز این عصرهای بی حوصلهوقتی حضور سبزت رادر هیچ کافه اینمی شود لمس کردو باید به ناچارخیال شیرین آمدنت رابر تن دلتنگی هایم ببافمو فراموش کنمکه نیستی وندارمتمجیدرفیع زاد...
شب های پاییزکنار نور شمع رقصانو سمفونی عجیب باد کهدر کوچه های سرد و بی روح می پیچددل انگیز و هم چنان، غم انگیز استخداداد نواندیش...
هر روز عصربه امید در آغوش گرفتن دست هایتقهوه را بهانه می کنمو میان دنج ترین کافه ی شهرقدم های فاصله ات را می شمارماما افسوسهمیشه فنجانم را تلخ سر می کشمو دست هایمانتظار را ملاقات می کنندمجید رفیع زاد...
در دیاربکر اندیشه، هنگامه ی طلوع آزادی استصدای زمان، خورشید خیال استآتش اندیشه ها برآمده از دشت آزادیروحانیت در جوانی، نور اعتقاد در شبانگاه استشکوفه اندیشه در ساحل آبی ذهن، می روییدعصر زیباییست که عشق دریای بیکران آزادی استغزل قدیمی...
دلبسته ام به هوای بودنتمیان تمام روزهای پر دردهر روز عصردر این ثانیه های سردقهوه ی خیالت همیشه گرم استای کاش فنجان آرزوهایم رابا لبخند تو می نوشیدمبیا که شکوفه ی لب هایتمرهم دردهای من است مجید رفیع زاد...
خیال داشتنتعجب می چسبدهر روز عصرکه تنها ، بودن تو آن را دلپذیر می کندقهوه ای که می شودبا قند لب های تو شیرین کردو دست هاییکه یکدیگر را در آغوش هم می بینندافسوس ، این رویای شیرینتمثل هر روز پیوند می خوردبه غروب آفتابو پیوند می خورد به شبو به تمام آن لحظه هایبی تو بودن هاینفس گیرمجید رفیع زاد...
هر روز عصرکنار فنجان گرم می نشینمبه عشق قهوه ی چشمانتآن را سر می کشمو خاطرات با تو بودن رامرور می کنمای کاش بودی شیرینی فنجانم می شدیمجید رفیع زاد...
من هم یکی از صدهزاران رهگذاری کهغرق تماشای تواَند ای آن اناری کهدر کوچه ها ورد زبان مرد گاری چی ست.چون بوسه ای آن قدر سرخ و آبداری که...هرچند با گنجشک ها خو کرده ای امانزدیکی ات خالی ست جای یک قناری که...بازیچه ی شاخه نباش و دل بکن از آنچشم انتظار توست رود بی قراری که...تا تور ماهی گیر پیر این بار جز ماهیپر باشد از یاقوت های بی شماری که...نه! قصه ی تلخی ست... باید آنِ من باشی!با بوسه هایم می کشم دورت حصاری که......
هوای نبودنتهمیشه سرد استحتی عصر تابستان ؛میان کوچه های عشقجای قدم هایت خالی استبودنت به قلبمهمیشه چنگ می زندبیا که بیش از این مراطاقت انتظار نیستمجید رفیع زاد...
مردی عزیز از دست دادهمیان بغض ایستادههر روز عصرچایی و پای سیب اش راهمراه جناب تنهایی --سِرو می کرد! لیلا طیبی (رها)...
سرشارم از دلشوره های قوری چینیبر صورتم چسبانده ام گُلخند تزیینیدمنوش ها از اضطراب من نمی کاهندآن قدر بد دیدم که بدبینم به خوش بینیدست و دلم می لرزد و کو آن که برداردبا دستمالش لکه ها را از دل سینیعصر است و کم کم می رسد از راه تنهاییمهمان هرروزه نه گل دارد نه شیرینیمی بوسدم هرچند می دانم که می پایداز لای در، همسایه ی دلتنگ پایینیتنهایی ام مردی ست شاید سی چهل ساله(کاری ندارد غم به این ارقام تخمینی)عطر خوش آواز ا...
بدنت بکرترین سوژه ی نقاشی هاو لبت منبع الهام غزل پاشی ها با نگاهت همه ی زندگی ام بر هم ریختعشق شد ساده ترین شکل فروپاشی هاچشم تو هر طرف افتاد فقط کشته گرفتمثل چاقو که بیفتد به کف ناشی ها ماهی قرمزم و دلخوشی ام این شده کهعکس ماه تو بیفتد به تن کاشی ها بنشین چای بریزم که کمی مست شویم دلخوشم کرده همین پیش تو عیاشی ها آرزویم فقط این است بگویم سر صبحعصر هم منتظر آمدنم باشی ها...
چایِ طَعمیفقط چایبا اسانسِ لبخندَش...آن هَم در یکعصرِ خسته یِ کاری......
عصر ڪه میشودحیاط دلم پر میشود از عطرِحضورِ عاشقانه ات... عصرها فقطزمانِ فڪر ڪردن به توست نه چیز دیگری....عشق تو مجنون ڪرده این شاعره ے عاشقت را.......️️️...
این عصرچقدر غمانگیز است!انگار در تمام قطارها و اتوبوسها تو دور میشوی ......
این عصرهای پاییزی عجیب بوی ِ نفس های ِ تو را می دهد ...!گوئی ... تو اتفاق می افتی و من دچار می شوم ......
صبح و وعصر که فرقی نمیکند ای همه زندگانی ام وقتت بخیر ...️️️...
تو شبیه یک بارانِ نرمی،خیس نمیکنی،احساسِ آدمی را طراوت میدهی،شبیه یک خیاباندر یک عصرِ بهاری️️️...
-ببوسیش{}عصر باشد وبوے آغوش و گرمی دست و لب تو این هوایی ست ڪه هر دم به سراغم آید ...عصرت عشق، جانم️️️...
عصرای پاییز فقط درحالتی قشنگه که بدونی بعد اینکه دوشتو گرفتی و نسکافه تم خوردی قراره بری قدم بزنی....
عصر پنجشنبه که می شودکمی بیشتر هوایم را داشته باشبیشتر نگرانم باشبیشتر بگو دوستت دارم ...عصر پنجشنبه دلش نازک استزود می گیرد …...
فضاے زندگےفرصتی نیست براے دل بریدن هامعجزه ایست برای دل دادن هاآرزو میکنمدر این عصر زیباے تابستانمهر، عشق و محبتهمنشین شما باشد...
از آفتاب هدفمند ِ عصرِ خود، نگریز !...
عصر ما عصر فریبهعصر اسمای غریبهعصر پژمردن گلدونچترای سیاه تو بارونمرگ آواز قناریمرگ عکس یادگاریتا دلت بخواد شکایتغصه ها تا بی نهایت...
این عصرچقدر غم انگیز استانگاردر تمام قطارها و اتوبوس هاتو ! دور می شوی..............
این عصرچقدر غم انگیز استانگاردر تمام قطارها و اتوبوس هاتو!دور می شوی......