پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
مگر میشود کاغذی ساخته شود و مدادی در دست نویسنده قرار بگیرد اما درختی نشکند و ضربات تبر را متحمل نشود؟ نویسنده عطیه چک نژادیان...
*خودکار بود و کاغذ.. گاهی غلط گیر هم نگاهش ب آن ها می افتاد.. او هم مراقب بود... مراقب جوانی کاغذ و خودکار..کاغذ می نشست و خودکار برایش مینوشت.. حال گاهی عاشقانه هایش را و گاهی دردودل هایش را... در این میان.. غلط گیر کم و بیش میپوشاند اشتباهات خودکار را.. کاغذ هم میفهمید اشتباهات را... اما ب روی خودکار نمی آورد این لکه های کوچک را... خودکار آنقدر نوشت و نوشت ک.. کاغذ پر شد...کاغذ رسما بی فایده شد... اما... غلط گیر باز هم...
پدر مثل خودکار میمونه،شکل عوض نمیکنهولی یه دفعه می بینی نمی نویسهمادر مثل مداد میمونه،هر لحظه تراشیده شدنش رو می بینی تا اینکه تموم میشه...
مداد/تنهایی را کلاغ پر می برد/کلمه ها به خط...
تابستاندرگذراستیک کف دست شعرپشت سرشمدادم رابرای شعرهای پاییزیتراشیده ام...
من و دنیا همدیگر را رنگ می کنیممن با مداد سیاه / دنیا با مداد سفیدمن روز های اونواون موهای منو...
مهر که می آید، پاییز آغاز می شود. برگ های درختان که شروع به ریزش می کنند، شکوفه های لبخند کودکان، یکی یکی گل می دهند.در فضای کلاس ها تخته سیاه ها، چشم انتظارند تا دوباره سراپا پر شوند از عطر لبخندهای هم شاگردی ها. کلمات مهربان، بی تابند تا دستی کوچک، با مداد شوق، بر صفحه های سفید دفترهای چهل برگ، بنویسدشان...