شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
کار ما نیست که از کاه بسازیم کوهی خم ابروی کجت بود که شاعر گشتیم...
من تمام شاعران را تن به تن خط میکنم لشکری از شعر باید ،در نبرد با چشم تو ...
هنر این نیست که از عشق تو شاعر شده ام هنر این است که از شعر من مشهور تری...
هر بار که قصد شعر کردم ،بی تو هیهات که بار کج به منزل نرسد...
روزه را شاید خدا بهر تو واجب کرده است که نبینم، که نبوسم، که نَنوشم از لبت...
سحرگاهان نسیمی برد عطرت را به شیراز و پس از آن بود که ذوق آمد به سعدی ها و حافظ ها...
بند بند تن تو ،واژه به واژه غزل است گرد هم آمده اند، گویی شبی شاعرها...
با تو هر فصل از زمانه رنگ و بویی تازه داشت بعدِ تو هر چهار فصلم ،برگ ریز ،پاییز بود...
شبی را بی تو سر کردم ،بلند همچون شب یلدا به تاریکی گیسویت قسم ،خورشید خواب مانده...