پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
به عشق عکس ماهی که درون استکان افتادننوشیده چنان مستم که از چشمم جهان افتادمنِ تنها به قدر قهوه قاجاریت تلخموبا تو مثل چایی که درونش زعفران افتادلبت چاقوی زنجان و تنت قالیچه کاشانعجب نانی میان سفره این بی زبان افتادبه پای شیطنت بگذارو بگذر از من طفلیکه چشمش وقت گل چیدن به چشم باغبان افتادچروک انداختی بر چینه پیشانی و رفتیشدم تصویر ان دزدی که دست پاسبان افتادصبا میگفت که شاخه نباتم بعد این قصهگذارش سوی شهر شعر و مهد...