جمعه , ۲ آذر ۱۴۰۳
تو جواب لن ترانی به من تهی نگفتیزده ام به دیده تو همه نور شد ،نگفتیارنی جواب می بود،زشراب خوردنم بودتوی پاکدیده دیدی ولی از دلت نگفتیمنو لن ترانیت را به چه کاری آیدم چوندلم از دلت ندیده چو تو دیدی و نگفتیبه همان فقط که نوری زده از تو میسرودمزدلت خبرندارم من پوچ ،چون نگفتیهمه درد من همین بود ز دلت خبر بگیردتوی سنگ دل که دیدی ولی از دلت نگفتیبرسان به من خودت را دل پاره پاره ات راکه فقط دلت بخواهد ...