جمعه , ۲ آذر ۱۴۰۳
میری آرایشگاه می بینی مو ریخته رو زمین...میری خیاطی می بینی پارچه و نخ ریخته رو زمین...میری تعمیرگاه میبینی پیچ و مهره و آچار... ولی میری بانک هیچی رو زمین نمی بینی، حتی خودکارشونم با نخ بستن...
غمگینم مث مادری کهاز آرایشگاه اومده خونه میبینه ابروهای پسرش قشنگ تر از اون شده...