سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
مادرم، آن روزگارِ بودنت، یادش بخیربا نگاهی مهربان خندیدنت یادش بخیردرد دلهایی که با تو می نمودم گاه گاه...گوش جان دادن، عزیزم گفتنت یادش بخیرقصه ها گفتی برایم از غم جانکاه عشقمادرم، سلطان غم، غم خوردنت یادش بخیرتو که خود دریای غم بودی ولی هنگام غمهمدم و سنگ صبورم گشتنت یادش بخیربا همه نامهربانی ها و رنج روزگارآن صبوری ها و آن بخشیدنت یادش بخیرراستی آن شب که گفتی خواب بابا دیده ایگفته بود او هم به تو خندیدنت یادش بخ...