از سر بالین من برخیز ای نادان طبیب دردمند عشق را دارو به جز دیدار نیست
کجایی؟... ای به فدای تو گشته جان و جهانم ...
لذت وصل نداند مگر آن سوختهای که پس از دوری بسیار به یاری برسد قیمت گل نشناسد مگر آن مرغ اسیر که خزان دیده بود پس به بهاری برسد
ز عشقت بیقرارم، با که گویم؟ ز هجرت خوار و زارم، با که گویم؟ نمی پرسی ز احوالم که چونی پریشان روزگارم، با که گویم؟ دلم بردی، غمِ کارم نخوردی خراب است روزگارم، با که گویم؟.....