از پای فتادیم چو آمد غم هجران در درد بمردیم چو از دست دوا رفت
از بهرِ بوسه ای ز لبش جان همی دهم ..
در میان پختگان عشق او خامم هنوز ...
من نه آن رندم که ترک شاهد و ساغر کنم محتسب داند که من این کارها کمتر کنم من که عیب توبه کاران کرده باشم بارها توبه از می وقت گل دیوانه باشم گر کنم عشق دردانه ست و من غواص و دریا میکده سر فروبردم در آن جا تا...
چشمت از ناز به حافظ نکند میل آری سرگرانی صفت نرگس رعنا باشد
تو که کیمیافروشی نظری به قلب ما کن که بضاعتی نداریم و فکنده ایم دامی
گر خلوت ما را شبی از رخ بفروزی چون صبح بر آفاق جهان سر بفرازم
خرابم می کند هر دم فریب چشم جادویت
اَندر سرِ ما خیالِ عشقت هر روز که باد در فزون باد ...!
نهادم بر لبت لب را و جان و دل فدا کردم
اِستاده ام چو شمع، مترسان ز آتشم ...
که مِی با دیگری خورده ست و با ما سر گران دارد...
چِل سال رنج و غُصه کشیدیم و عاقبت تَدبیر ما به دست شَراب دو ساله بود ...
در ازل بست دلم با سر زلفت پیوند تا ابد سر نکشد و از سر پیمان نرود
از چشم خود بپرس که ما را که می کُشد؟!
اگر به زلفِ درازِ تو دستِ ما نرسد گناه ِ بختِ پریشان و دستِ کوته ماست!
نسبت دوست به هر بی سر و پا نتْوان کرد..
در غریبی و فراق و غم دل پیر شدم ..
آخر به چه گویم هست از خود خبرم،چون نیست! وز بهر چه گویم نیست با وی نظرم چون هست
ذره ی خاکم و در کویِ تواَم جایْ خوش است..
لبت شکر به مستان داد و چشمت می به می خواران...
عشوه ای از لبِ شیرین تو دل خواست، به جان ...
بر زبان بود مرا آنچه تو را در دل بود...