بی عشق زیستن را جز نیستی چه نام است..
مرا به بوی خوشَت جان ببخش و زنده بدار...
تا زنده ام ، تو زنده ترین در سرِ منی ...️
پرسیدمش: چگونه و کِی صبح می شود؟ چشمی ز هم گشود به نرمی جواب را…
یقین دارم که در وصف شکر خندت فرو ماند سخن ها بر لب سعدی ، قلم ها در کف مانی
چه غم! نداشته باشم تورا که در نظرِ من سعادتی به جهان، مثلِ دوست داشتنت نیست !
ببین چگونه غمت پشت ِ من شکست ببین...!
شاید این ها امتحان ماست با دستور عشق ورنه هرگز رنجش معشوق را عاشق نخواست
بی عشق زیستن را، جز نیستی چه نام است..؟
هراس نیست مرا تا تو در کنار منی...️
یک نامه به نامم ننوشتی مگر آخر کاغذ به سمرقند تو ای قند، به چند است؟!
عشق... قبایى است در قواره ى تو...️
نیمه ی من تویی و منِ من جز تو با هیچ کس️ ما نبوده است.!
دل را قرار نیست مگر در کنار تو ...
همیشه رفتن و رفتن ،از آمدن چه خبر ؟
با که خواهى باز کرد این در که بر من، بسته اى؟ بر که خواهى بست دل را چون ز من برداشتی
پرده در پرده همه خنیاگر عشق توام...
تاری ز طره دادی امانت مرا شبی یعنی طناب دار تو زین رشته های موست
خدا امانت خود را به آدمی بخشید که بار عشق برای فرشته سنگین است..
دل را قرا نیست مگر کنار تو ..
ﻭﻗﺘﯽ تو ﺭﻓﺘﻪ ﺑﺎﺷﯽ، ﮐﺎﻣﻞ ﻧﻤﯽ ﺷﻮﺩ ﻋﺸﻖ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺗﻮ ﺗﺎ ﻫﻤﯿﺸﻪ، ﺍﯾﻦ ﻗﺼﻪ ﻧﺎﺗﻤﺎﻡ ﺍﺳﺖ
ز خود چگونه گریزم ؟ که بار خویشتنم ...
آغوش تو ای دوست درِ باغِ بهشت است...
تو بیا مست در آغوش من و دل خوش دار مستی ات با بغلت هر دو گناهش با من