جمعه , ۲ آذر ۱۴۰۳
نگران از هم پاشیده شدن اوضاع نباشیددست و پایتان را گم نکنیدتپش قلبتان را کنترل کنیدافکارتان را منسجم تر سازیدوقتی اوضاع از هم می پاشدواقعا فرصتی است که ما دوباره خود را بسازیمنفسی تازه کنیم و بزرگتر و بهتر و قوی تر از دیروز به زندگی برگردیمرعنا ابراهیمی فرد...
ای مظلوم همیشگی... مظلومیت مهتاب را...در آینه ی تاریکی آب چگونه خواهی دیدمگر نه اینکه... آینه آواز خود را صبح دمان می خواندآیا سکوت تاریکی در واژه ی آینه پیدا نیست!؟ ای کاش می رفتیمای کاش...تا اوج صدا و هیجان پیش می رفتیمتا سکوت زاویه را... در مقابل آب احساس نکنیمتا تاریکی زیستن را... در دایره ی هستینبینیم و نگرییم و نگوییم آه.... چگونه سلامی به آفتاب خواهیم دادمگر نه اینکه... طلوع را فراموش کرده ایم دل ما هم...
پاییز منتظر است منتظر دختری غمگینکه می خواهد ...غم هایش را در خش خش برگها پنهان کندرعنا ابراهیمی فرد...
دستانم ...امن ترین نقطه ی روی زمین استببین ...پرندگان در چین و چروکش لانه می سازندرعنا ابراهیمی فرد...
اینجا هستم ...در ساحلی خیالیدر امتداد دورهای آفتابی ،در امتداد نورهای بی پایان ...منتظر ...قصه ای می خواهمپر از بودن های شادپر از فریادهایی از سر ذوقپر از اشعه ...پر از نور ...پر از روز های پر شوق بی پایان و پر از روزهای خوب ....رعنا ابراهیمی فرد...
کسی باید بیاید ...مثلا بابانوئلی که به فکرمان باشدگوزن های از آسمان آمدهآرزوهای برآورده شدهاکنون وقتش استوسط تابستان ، گرمای سوزانکسی با گوزن هایش بیایدبیاید و آرزوی ما را در کنار شومینه ی دلتنگیشومینه ی نگرانی ...شومینه دلهره و استرس ...برآورده کند هر آنچه را که از درون بیداد می کندکسی باید بیایداینجا هر روز کسی می میردهر روز کسی می گریدهر روز کسی نگران تر از دیروزمنتظر فردایی پر از دلهره استکسی باید بیایدرعنا...
خدایا انتظارمان تمام نمی شودانتظار روزهای خوب ...حال خوب ...بیماری آمده است و نمی خواهد برودآمده است و عزیزانمان را می گیردمهمان ناخوانده بوداکنون صاحب خانه شده استهر روز بچه ای می زاید در خانه امان دلتا ...لامبدا ...هزار کوفت و زهرمار دیگرخدایا...جنگ های خمپاره و گلولهاز مد افتاده استاکنون ...جنگ ویروس ها به میان آمده استصلاحشان ویروس های جهش یافته است که بی صدا می نشیند بر جانمانخدایا ما آدم های ساده ای هستی...
زندگی ...دختری به انتظار نشسته استزندگی ...به دنبال آرامش ، دویدن استزندگی ...من خوب باشم ،تو بد نیست !زندگی...در کنار هم خوش بودن استرعنا ابراهیمی فرد(رعناابرا)...
از دور دستها ...چمدان های عاشق را می بینمکه برای آمدنقفل خود را می شکنندرعنا ابراهیمی فرد(رعناابرا)...
یک روز سفیر عشق می شومیک روز از خواب بیدار می شومیک روز عطر تنم رابا عطر بوی بهار آغشته می کنمیک روز به بهانه آمدنتتمام گلهای عاشق را بر موهای عاشق ترم آویزان می کنمرعنا ابراهیمی فرد(رعناابرا)...
همیشه که نمی شود یک توئی باشدمن چایی بریزمهمیشه که نمی شود یک توئی باشد سفره ای از عشق بچینمهمیشه که نمی شود یک توئی باشدمن شمع روشن کنمگاهی بی تو ...روزم خوب استگاهی بی تو ...تمام چایی های عالم به تنم می چسبدگاهی خیالت ...بیشتر از بودنت در فکرم می چرخدگاهی بی تو ...عاشقانه ترین دو نفره ی روی زمین امرعنا ابراهیمی فرد (رعناابرا)...
دلم می خواهد ...زل بزنم به چشمانتعاشقانه هایت را بخوانمسیراب شوم از عشقاز بودنت ...دلم می خواهد زل بزنم به صورتتبه خط و خطوط دگرگون شده ی لبهایتبه هیجان زدگی هایت ...دلم می خواهد...دریچه قلبم را باز کنمبر قلب عاشق شده ی ویرانترعنا ابراهیمی فرد(رعناابرا)...
چه میشد ...خوشبختی چتری میشد بر سرزمینمهیچ دختری ... هیچ دردی در پستوی قلبش نداشتهیچ پسری ...هیچ غمی در عمق ذهنش نداشتچه میشد غم خنده میزد خوشحالی دوباره جولان می دادهر روز باران می باریدلبهای افسرده دوباره می خندیدرنگ شادی بر صورت هامان می پاشیدفاجعه در عمق دردهایش می خندیدچه میشد ... کسی شبها در دردهایش نمی خزیدهمه چیز روبراه میشدکسی به سرزمین ام نمی گریید نمی خندید ... ابراهیمی فرد(رعناابرا)...
امید دارم ...روزی همه چیز درست خواهد شدباران هر روز خواهد باریدو روزهای خوب ...در خانه هامان را خواهد کوبیدخورشید دختر خوشبختی خواهد شدبر خانه های اندوهگین مان خواهد تابیدآرامش ...دختر خونگرمی خواهد شدکه خانه هامان رابا لبخند خانه تکانی خواهد کردکه مهربانی ...روزی در شهرها جاری خواهد شدو مرده های خوب تاریخروزی زنده خواهند شدرعنا ابراهیمی فرد(رعناابرا)...
دلم برای یک حال خوب لک زدهدلم برای شنیدن اخبار خوبروزهای روشن ...آفتابی درخشان ...سرزمینی پر آب ...دلم برای یک حال خوب لک زده دلم می خواهد مهمانی بزرگی راه بیندازمو همه را دعوت کنمقدری چایی آرامش دم کنماندکی امید ...اندکی آرزو ...اندکی حال خوش ...چاشنی اش قرار دهمناامیدی ها را از ذهن ها پاک کنمسلامتی را از خدایی بزرگ برای همه هدیه بگیرمدست در دست همدیگر جشن بزرگ شادیراه بیندازیمدلم برای شادی های از دست رفته لک ز...
ازت ممنونم ...در مسیری که می رویمدستم را ول نمی کنیحتی وقتی که از خودم دست می کشممن خسته می شوم که تو خسته نمی شویمن کم می آورم ...که تو قوی تر از دیروز پیشم می مانیبا هم می دویم و باهم می افتیم ... بلند نمی شویدستهای مرا به آفتاب می سپاریتا قبل از تو از زمین بلند شوممن خستگی هایم را می گویمو تو آنقدر خوب گوش میدهیکه از آن ها ... شعری می سازی برای آرامش امرعنا ابراهیمی فرد (رعناابرا)...
تو آن آرامش گمشده ...در چشم هایم هستیوقتی برای رسیدن ...به اعماق قلبم تقلا میکنیرعنا ابراهیمی فرد (رعناابرا)...
بهترین ها رو که داشته باشی ...یعنی خوش بخت ترین آدم روی زمینیبهترین ها هیچ وقت برات کم نمیگذارنهیچ وقت برات کلاس نمیگذارنهمیشه هواتو دارنددوست داشتنشون سبز است و دنیاشون آبیدلی دارند بزرگ ...که اقیانوس آرامش در درونش گم میشهبهترین ها رو که در زندگیت داشته باشییعنی همه چی داری ...دریایی پر از خوشبختی ...امواجی پر از انرژی های مثبتو حال خوبی بی مثال ...بهترین ها ...هیچ وقت در هیچ رابطه ای کوتاهی نمی کنندهمیشه حواسشون ب...
نگران هستمچیزی مرا ربوده است ...در این جاده های دورکه نگاه ها به سوی تکاپوی گندم زار استمن کسی را گم کرده امآسمان آبی ستو کوه ها خود را از خجالت پنهان می کنندمن جایی را سراغ دارمکه جنازه ها را در آنجا دفن می کنندو خورشید بی احساسی را می شناسمکه چشمان جسد سرد متحرک را می آزاردمن در یک شب ...از میان مردگان کفن پوش برخواهم خاستو در یک شب ...از میان مردگان تاریکیکه پیوسته مرا سلام می دهندپیامی خواهم گرفتمن همه ...
شب میان من و تو حاکم بودو نگاه هایی که همدیگر را نوازش می کردو لبانی که از عشق می تراودو سکوتی پر از هیجانکه می خواست لب به سخن باز کندو بگوید : دوستت دارمرعنا ابراهیمی فرد (رعناابرا)...
خدا برایم کافی ستوقتی در میان امواج دردها گم می شومخدا برایم کافی ستوقتی تنهای میدان می شومخدا برایم کافی ستوقتی آفتاب با من خوب تا نمی کندخدایم ...سکوت هایم را خوب می خواندهوایم را دارد ...می دانم هست ...مرا می بیندبرای بودنم ... خدا برایم کافی ستخدا برایم کافی سترعنا ابراهیمی فرد (رعناابرا)...
من می توانم در هر شرایطی تو را خوشبخت کنماما آیا تو نیز می توانی ...من می توانم تمام از خود گذشتگی های دنیا را در خود شکوفا کنماما آیا تو نیز می توانی ...من می توانم دست تمام مهربان های عالم را از پشت ببندماما آیا تو نیز می توانی ...می توانم تمام فداکاری های تاریخ را تکرار کنممن می توانم چشم بندم بر روی تمام مردان قوی هیکل...قوی افکار ...قوی کردار ...اما آیا تو نیز می توانی ...می توانی چشم بندی بر روی نگاه های وسوسه انگیز ی...
حال دنیا را از من بپرس ...من از ازدحام آسمان های آبیو خورشیدهای بی پایان ...دوباره متولد خواهم شدرعنا ابراهیمی فرد (رعناابرا)...
من خودم را دوست دارموقتی در آینه نگاه می کنمو این خودشیفتگی نیستیعنی دوست دارم خدای زمین و زمان را ...آفرینش را ...خدایی که خوی و خصلت مهربانی را در من نهادمن خودم را دوست دارمو خدا را ...و تمام انسان هایی را که بوی انسانیت می دهندرعنا ابراهیمی فرد (رعناابرا)...
...تنها یک لحظه طول کشیدغروبی که مرا در خود گم کردو حسی که تا ابد نامم را فریاد کشیدرعنا ابراهیمی فرد(رعناابرا)...
بیا ...عاقلانه خود را به خدا بسپاریمرعنا ابراهیمی فرد (رعناابرا)...
صادق باش ...عشق ریا نمی خواهدحرف هایت را رک بزنعشق جفا نمی خواهدصادق باش ...مجنون غیر لیلی ...عشق دیگری را نمی خواهدچشم ها لیاقت را ...دل ها صداقت را می خواهدصادق باش ...زندگی جور دیگری نمی خواهدرعنا ابراهیمی فرد (رعناابرا)...
گاهی...می رنجم از تنهایی ...و گاهی ... چه عجیب دوست دارمتنهایی را ...رعنا ابراهیمی فرد(رعناابرا)...
بخشیدمت !نه به خاطر خودتبلکه به خاطر خودمتا دل آشفته ام سر و سامان گیردرعنا ابراهیمی فرد (رعناابرا)...
طنین صدایت آرام استوقتی یادم می کنی ...طنین صدایت چه پاک استوقتی صدایم می کنی ...وطنین صدایت ...پر از اندوه و غم استوقتی از دور نگاهم می کندرعنا ابراهیمی فرد (رعناابرا)...
خواهم آن روز ...که دگر بار فرود آید برفمست خیزم ...از خواب زمستانی سردگرمای بستر را کنم طرددر آرزوی یک روز سرد !شیشه های پنجره ...خیس شود از نفس برفدستانم بلغزد ...بر روی آن بلور دلتنگخواهم که شودبرف های سفید ، سرسختروی درختان ...روی گل و گیاه ، رنگارنگرنگ ها همه سپید و بی رنگمن نیز ...میان آن ها پوشیده از برفطبیعت زیبا و خوش آهنگخواهم آن روز که دگر بارفرود آید برف رعنا ابراهیمی فرد (رعناابرا)...
باغ آرزوها یاد باد ...یاد باد آن روزهاگردش افکار در باغ خیالیاد باد آن روزها ...یاد بادرعنا ابراهیمی فرد (رعناابرا)...
خوشبختی ...یعنی اینکه بدانیکسی که دوستش داریتمام حواسش به تو هستو قلبش فقط برای تو می تپدرعنا ابراهیمی فرد (رعناابرا)...
خدایا...تقدیرم را به دستان تو می سپارمهر آن گونه که می خواهی بنوازراضی بودن ...به رضای تو زیباسترعنا ابراهیمی فرد (رعناابرا)...
گاهی دل می خواهددر چشم های کسی که دوستش داردغرق شودخودش را گم کند در اعماق نگاهشو نباشد ...برود به سفری که ...فقط عشق باشد و عشقو دیگر هیچ ...رعنا ابراهیمی فرد (رعناابرا)...
لب ها طاقت سخن ندارندحرف ها را بیهوده می پندارندرعنا ابراهیمی فرد (رعناابرا)...
فقط خیانت ...می تواند یک مرد رابه جای خلوت بکشاندرعنا ابراهیمی فرد (رعناابرا)...
واژگانی ...از این ساده ترمن ...تو را می خواهمرعنا ابراهیمی فرد (رعناابرا)...
ای خدا ...تو خودت با من باشمگذار دلم ...چون چینی نازک سهراب بشکندرعنا ابراهیمی فرد (رعناابرا)...
من غوغای درون کسی راکسی را که ...در آتش عشق می سوزداما دم نمی زندچیزی نمی گویدچیزی جز کلمه هیچ ...هیچ ...هیچ ...و انگار که کسی دل رابه تاراج روزهای پایانی نبرده استهیچ گاه ...هیچ گاه درک نخواهم کردرعنا ابراهیمی فرد (رعناابرا)...
از تمام دنیا یک زن بودن کافی ستتا خود را ...در انتهای خودکشی های روزانه نبیندیک زن بودن کافی ستتا خود ، شعر جداگانه ای باشد از نیازنیازمند فنجان ، فنجان ، حرف خوشنیازمند یک سبد آرامش ...تا ببافد موهایش رانیازمند یک بغل قدردانی ...تا بنوشد چایی داغ اش راو نیازمند یک سبد احترام و دلگرمی ...تا بفهمد نیاز خانه اش رااز تمام دنیا یک زن بودن کافی سترعنا ابراهیمی فرد (رعناابرا)...
مهربانم... غم دنیا را مخور...که دلم خواهان توستهر چه گویم... کم بگویمجان و دل تسلیم توسترعنا ابراهیمی فرد (رعناابرا)...
زندگی باید کردزیر این چرخ کبودگر چه خشک شد آن شاخه های سبزگر چه غمگینی ...برای شاخه گلی که باد شکستشاید...به یاد داری...عشقی که فراموشت کردگاه...نگاه معصومتزیر آوار تحقیرها شکستزندگی باید کردگر چه این سرزمینپر از حسودان استگر چه...دردها بسیارند و درمانش کمهمه جا طغیان استگرچه...تفسیر نگاه ها بی معنی ستهمه جا مثل هم استداد و بیدادهاهمه ازتنهایی ستزندگی باید کرد حتی در تنهایی خویشرعنا ابراهیمی فرد (رع...
\ عالی جناب عشق \با خود چه فکر می کنیوقتی می بینی...همه چیز گران شده استو...عشق ارزانرعنا ابراهیمی فرد (رعناابرا)...
در مسیری که... در آن رستن های ابدیمتوقف شده استدر خانه ای که...انتظار بامش را فرا گرفته استتنهایی ام... به زیر درخت انار مهمان استرعنا ابراهیمی فرد(رعناابرا)...
ابر و باد و باراندانستنددستان من... در گرایش دستان توجان می دهندرعناابراهیمی فرد (رعناابرا)...
در کنار خنده هایت گریه هایت... عشق بی پروایت... جای من خالی سترعنا ابراهیمی فرد(رعناابرا)...
ما حاضریم به خاطر منطقحتی... خودمان را هم بکشیمپس طبیعی ستکه به جای زندگانی زنده مانی کنیمرعنا ابراهیمی فرد (رعناابرا)...
رد پایم مانده است ...رد پایم ...کنار سم یک اسب خیالیروی شفافیت بلورین برفروی ذرات خاک ...مثال یک خاطره ی فراموش شده ی قدیمیمانده است...من میان قدم هایمقدم زنان ...تا خانه ای گمنام می رفتممن ...به کلمه ی ساده ی خوشبختی می نگرمامشب ...شب از نور...شفافیت متورم شده استو قدم های کوچک کفشی...که تا دیروز پای مادرم بودرعنا ابراهیمی فرد (رعناابرا)...
به کجا باید رفت ...دل ما تنگ تر از تنهایی ستدل ما ز غمگینی پرواز خفته ایلنگیده استدر اوج تنهایی شخصی مرموزیک شروع منتظر استآن شروع...که قصه ی آغازی یک خاطره استبه کجا باید رفتبه کجا بال گشودو کجای سفر ترانه باید ایستادنه از آن ..هیاهوی پنجره بغضی تر شدنه از این ...کرشمه شب ها صدفی لب تر کردچه کسی بود که خندید و رهیدچه کسی بوددر محوطه غمگین خوابید!؟دل ما زین خبر نامعلوم گریان شده استدل ما خانه ی تنهایی غربت زا...