چه میشد ...
خوشبختی چتری میشد بر سرزمینم
هیچ دختری ...
هیچ دردی در پستوی قلبش نداشت
هیچ پسری ...
هیچ غمی در عمق ذهنش نداشت
چه میشد غم خنده میزد
خوشحالی دوباره جولان می داد
هر روز باران می بارید
لبهای افسرده دوباره می خندید
رنگ شادی بر صورت هامان می پاشید
فاجعه در عمق دردهایش می خندید
چه میشد ...
کسی شبها در دردهایش نمی خزید
همه چیز روبراه میشد
کسی به سرزمین ام نمی گریید
نمی خندید ...
ابراهیمی فرد(رعناابرا)
ZibaMatn.IR