پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
چایی ام یخ می کند وقتی که هستی حوصله م سر می رود وقتی که نیستی روبه رویم می نشینی روبه رویت هست قهوه طعم چایی بهتر است یا طعم قهوه؟...
نان داغ و چای داغ و بوسه از لب های تو جملگی داغند، اما این کجا، آنها کجا...!؟ارس آرامی...
مردی عزیز از دست دادهمیان بغض ایستادههر روز عصرچایی و پای سیب اش راهمراه جناب تنهایی --سِرو می کرد! لیلا طیبی (رها)...
من اهل چایی نیستم اما تو دم کن از چشمهایت استکان دیگری را...
کاشکی زندگیچایی بودمی ریختی اش در دو فنجان کوچکبا دو حبّه قندشیرین اش می کردیو با کسی که دوستش داشتیمی نوشیدی اش...
قامتش از جنس یک دیوار بودچشم هایش مست و آهو وار بودسرخوش از این لحظه ی دیدار بودمن هم از شوق حضورش بیقرارواژه هارا بر زبانش میکشیددست لای گیسوانش میکشیدداشت از جانم به جانش میکشیدعقل من دیگر نمی آید به کار...مثل او شاید ک در افسانه بودحالتش یک سوژه ی جانانه بوددست او وقتی که زیر چانه بوددوستش دارم چنین دیوانه وارکافه و باران خرد ریز ریزکافه چی چایی لیوانی بریزصورت شیرین و چشمانی عزیزبا وجودش قند میخواهم چکار؟...
میان این هیاهوی خاموشی مردم بیهوده گوی ،،، بنشین و دمی قهوه ی تلخ زندگی ام را با عطرت هم بزن خسته تر از آنم که لیوانی چایی آرامم کند تو را می خواهم در جنگلی ناشناس جایی که آسمان لابه لای شاخه ها سرک می کشد...
یک کافه، دو دلبر ودو فنجان چایی آهنگ و سه تار و یک شب رؤ یایی یک محفل عشق، با دو قلب عاشق ای یار، نصیبت این چنین شبهایی......
چایی قشنگ قابلیت یه پارتنر خوب شدن رو دارههم زود آماده میشه هم خرج آنچنانی نمیخوادهم همنشین خوبیه و خستگیتو رفع میکنهمهمتر از همه اینکه حرف نمیزنه......
همیشه که نمی شود یک توئی باشدمن چایی بریزمهمیشه که نمی شود یک توئی باشد سفره ای از عشق بچینمهمیشه که نمی شود یک توئی باشدمن شمع روشن کنمگاهی بی تو ...روزم خوب استگاهی بی تو ...تمام چایی های عالم به تنم می چسبدگاهی خیالت ...بیشتر از بودنت در فکرم می چرخدگاهی بی تو ...عاشقانه ترین دو نفره ی روی زمین امرعنا ابراهیمی فرد (رعناابرا)...
شرابی ناب میخواهم که مرد افکن بود زورششرابِ نابِ تو یعنی ؛ همان یک استکان چایی...
چایی را هم که زیادی شیرین کنیدل را میزند و از دهن می اُفتدپس خودت رازیادی برای کسی شیرین نکنهم دلش را میزنیهم از چشمش می اُفتی!...
نسیم دلکشی درجان صبح استهزاران شعر در دیوان صبح استدو فنجان چایی از عشق لبریزبشو بیدار این فرمان صبح است...